۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

گذشته - قسمت سوم

سال سوم رو که تموم کردم پروندمو نمی دادن! با مادرم رفته بودم تا پرونده رو بگیرم مدیر بهم می گفت نمیشه یه بار دیگه بیای و ثبت نام کنی و از سال اول شروع کنی؟! البته اینو هم بگم که یه جورایی یارو شیش می زد! :دی
این دوران هم گذشت و من به بهترین دبیرستان شرق استان رفتم. سخت گیرترین معلم ها اونجا بودن! ولی خب همچنان نمرات دروسی مثل زبان و ریاضی و شیمی و این حرفا بالای 17 بود و من هم مبصر و شاگرد اول دبیرستان. البته تنها در ترم اول! ترم دوم اون دبیرستان تبدیل شد به یکی از بدترین دبیرستان ها از نظر دانش آموز ! دلیلش هم مشخص بود! وقتی مدیر برای هر آشنایی و بدون در نظر گرفتن نمره و معدل دانش آموز ثبت نام می کرد تهش می شد همین دیگه! ترم دوم بد می گذشت تا اینکه رسید به چهار شنبه سوری! یادمه توی اون هفته بلایی سر اون مدرسه اومد که الان هم که الانه داغونه! هر روز مدرسه ملتهب تر از روز قبل می شد. از هر طرف نارنجک های دستی و کاربیت و هزار چیز دیگه پرتاب می شد. کار به جایی رسیده بود که مدیر مدرسه به 110 زنگ زده بود. پلیس ها ریختن توی مدرسه و خیلی از بچه ها رو گرفتن. خونه ی ما تا دبیرستان حدود 200 یا 300 متر فاصله داشت واسه همین من سریع رفتم خونه و از دور که داشتم نگاه می کردم انگار دارم به جبهه ی جنگ نگاه می کنم! همه جا رو دود گرفته بود و صدای افنجار هم خیلی زیاد بود. پلیس ها هم افتاده بودن به جون بچه ها و مردمی رو میدیدم که همین جوری وایسادن و دارن به مامورا نگاه می کنن. خیلی از بچه ها رو رد کردم که برن و خیلی ها رو هم بردم داخل کوچمون تا اوضاع آروم بشه و بعد برن. خلاصه از فردا همه چیز فرق کرده بود. مدیر که میدید از پس این دانش آموزان نمونه بر نمیاد! ایست و بازرسی رو شروع کرد! البته همه رو می گشتن جز منو! خیلی از بچه ها اعتراض می کردن که چرا فلانی رو نمی گردین؟! که اونا می گفتن اون که مثل شما ها نیست! اما خب بچه ها زرنگتر از این ها بودن که بخوان گیر بیفتن! یه بار یادمه یکی از بچه ها یه بسته کاربیت رو گذاشته بود توی کیف من ! اون روز هم چون سر کلاس و در حین تدریس یکی از بچه ها ترقه ترکونده بود واسه همین مدیر هم اومده بود داخل کلاس ما و تمام کیف ها رو به جز کیف من گشتن. وقتی که تموم شد و زنگ خورد دیدم یکی از بچه ها با کمال پر رویی داره بهم میگه که کاربیتم رو توی کیفت گذاشتم لطف کن و بهم بده!
سال دوم به رشته ای رفتم که خیلی دوستش داشتم یعنی کامپیوتر! سال دوم بدون اتفاق خاصی گذشت ولی سال سوم این جوری نبود!
سال سوم یکی از بدترین سال های عمرم بود. کلاس های بچه های کامپیوتر یک طرف بود و من هم که طبق معمول مبصر بودم یا به قول یکی از بچه های راهنمایی آنتن!
سر یکی از کلاس ها نشسته بودیم داشتیم به معلم گوش می کردیم. در هم باز بود کلاس روبرویی ما کلاس دوم کامپیوتر بود در اون کلاس هم باز بود و بچه ها داشتن به معلم گوش می دادن
تا اینکه  . . .

ادامه دارد . . . 

 فایل جالب امروز:
توضیح: کلیپ پاورپوینت سیستم گزارشگیری حقوق پرسنل (!) بسیار کارآمد !  برای اجرا شدن این فایل باید نرم افزار پاورپوینت(از مجموعه آفیس) نصب باشد.
حجم: 26 کیلو بایت
لینک: از سرور مدیا فایر - پس از لود شدن صفحه ی لینک منتظر بمانید تا درخواست دانلود شما به سرور فرستاده شود سپس بر روی Click here to start download.. کلیک کنید



 مواظب خودتون باشین . . . 

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

دریا منو صدا کن . . .

دلم گرفته دريا
فكري به حال من كن
ابي اون چشاتو
خواب وخيال من كن
دلم گرفته دريا
ابريه اسمونت
ميخوام كه گريه ها مو
فقط بدم نشونت



دريا تو دريا نيستي
اگه دلت نگيره
قصه بي پناهيم
از ياد تو نميره
وقتي قراره ادم
فقط يه سايه باشه
قصه رو لبهاش
بغض و گلايه باشه
وقتي بايد بهارو
حتي تو خواب نبيني
تو انتظارو حسرت
عمري بايد بشيني



وقتي كه دل يه عالم
ابراي خسته داره
از سر شب تو خونه
بناي غم ميذاره
چه فايده داره دريا
برام نام و نشونت
ارزوني تو باشه
ابي اسمونت
ارزوني تو باشه
اينهمه اسمونت

پ.ن:  امروز پس از سال ها (یادم نمیاد چند سال !) رفتم دریا ! این دو تا عکس هم خودم گرفتم! جای همه ی دوستام و رفقا رو خالی کردم حتی اون بی معرفتی که قرار بود واسه خاطر من بره دریا !
همتونو دوست دارم خیلی زیاد ! (اما خب کم و زیاد داره دیگه ! : دی )

فایل جالب امروز:
توضیح:طرح اشتغال زایی برای بیکاران! :دی
اين يک فايل اکسل هستش که بايد براي اجراش نرم افزار اکسل(Excel) از مجموعه نرم افزارهاي آفيس(Office) نصب باشه! حجم: 113 کیلو بایت
لینک: از سرور مدیا فایر - پس از لود شدن صفحه ی لینک منتظر بمانید تا درخواست دانلود شما به سرور فرستاده شود سپس بر روی Click here to start download.. کلیک کنید
۱۳۸۹ بهمن ۲۸, پنجشنبه

آهنگ اسفندگان به مناسبت جشن ملی اسفندگان

بمناسبت ۲۹ بهمن – روز مهر ایرانی

سومین آهنگ اسفندگان – که در راستای پاسداشت آیین‌های ایرانی
و به مناسبت جشن «اسفندگان روز مهر ایرانی» آماده شده است

پیش‌کش شما عزیزان می‌گردد.



امید است موجب شادمانی و شعف گرامیان گردد. ایدون باد.

سپندارمذ پاسبان تو باد         زخرداد روشن روان تو باد

حکیم ابوالقاسم فردوسی

این آهنگ را از این نشانی دانلود کنید و متن آن را در این نشانی بخوانید.






با گسترش آن در پاسداشت جشن‌های ایرانی سهمی داشته باشیم.
نشر آن دل‌گرمی‌ای برای تهیه‌کنندگانِ آهنگ خواهد بود.



کسری اگر افتاد به دست ترک و تازی
تخت جمشید و اهورا مرا هست هنوز
پرچم ظلم چو افراشت مغول بر سر ما
پرچم کاوه و افریدون زمان هست هنوز
عرب که پارس را فارس نوشت و تو را گفت مجوس
...بگویید نجسان که مارا گچ و پژ هست هنوز
از قول من بنویسید که نیست فرجامی بر قدرت طلبی
که بهرام بدانست آخر بد مستی و کوری گور است هنوز


من آريايی ام . خدای من ايران است. پيامبر من زرتشت است. امامان من داريوش بزرگ ، خشايارشا ، مازيار ، انوشيروان عادل ، يزدگرد. امام زمان من کاوه اهنگر است.روحانيون من فردوسی ، خیام ، مولوی ، حافظ ، سعدی و ابن سينا . کتاب مقدس من شاهنامه است.اصول و فروع دين من لوح حقوق بشر کورش بزرگ است. عاشورای من قادسيه است. شهداي من رستم فرخزاد و بابک خرمدين است.پرچم من درفش کاويانی است. بهشت من آزادی است. عيد من مهرگان و نوروز است.محراب من دل است. دين من عشق و دانش است.ايمان من خرد است . 


چگونه دروغ ميان مردم پارسي جاي گرفت؟؟

داریوش هخامنشی: اهورامزدا دروغ را از سرزمین و مردم من بدور نگه دارد

کوروش بزرگ : مرد پارسی دروغ نگوید حتی بهنگام مرگ در جنگ

...

پیامبر به علی (ع) : ای علی در 3 جا دروغ نیکوست :

میدان جنگ ،

وعده به زنان

و اصلاح بین مردم.

{ وسایل الشیعه – جلد 12 }






پاینده فرهنگ ایران V

فایل جالب امروز:
توضیح: کلیپ پاورپوینت هفت پند مولانا. برای اجرا شدن این فایل باید نرم افزار پاورپوینت(از مجموعه آفیس) نصب باشد.
حجم: 526 کیلو بایت
لینک: از سرور مدیا فایر - پس از لود شدن صفحه ی لینک منتظر بمانید تا درخواست دانلود شما به سرور فرستاده شود سپس بر روی Click here to start download.. کلیک کنید
دانلود 
.
ببوسییییییییییییییییییییییییییییییییییم :دی
.
۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

گذشته - قسمت دوم

 راهنمایی که رفتم ترم اول شاگرد اول و ترم دوم شاگرد دوم شدم جالبه که توی اون سه سال همیشه این شاگرد اول و دوم شدن در ترم اول و دوم ادامه داشت! اون راهنمایی نمونه مردمی بود و اکثرا زرنگ ترین های شهر به اون جا می رفتن که ثبت نام در اون جا هم سه شرط داشت که حالا بگذریم چی بود.  خلاصه همیشه اسمم به بهانه های مختلف روی پرده بود. برای دوستان و فامیل خب جالب بود ولی برای من عادی شده بود. برعکس دبستان اینجا پارتی بسیار کلفتی داشتم!(حالا بماند که چی بود!) اما اون روند دبستان کم و بیش در راهنمایی هم ادامه داشت و حتی کار به جایی رسیده بود که اکثر معلما در صدد این بودن تا هر جوری شده حال منو بگیرن! یادمه سال اول که بودم از دست سخت گیر ترین معلم ریاضی 19.75 گرفته بودم البته سر برگه پایان ترم. کلاسی که 20 بودم. در نهایت نمره کلاسی و پایانی رو جمع کرد و من توی کار نامه دیدم که بهم 20 داده. وقتی سال دوم رفتم همین معلم ریاضی هر بار منو می دید یه جوری نگام می کرد. حتی یه بار رفتم توی دفتر مدرسه که گچ بردارم دیدم نشسته کنار معلمای دیگه(ناظم و مدیر هم کنارش نشسته بودن) داشتن با هم صحبت می کردن که تا منو دید گفت فلانی حواست باشه ها 19.75 شدی من بهت 20 دادم! خلاصه این داستان در تمام اون سه سال ادامه داشت و هر بار که منو می دید اینو می گفت!
سال دوم هم یه معلم ریاضی داشتیم که یکی از دوستان پدرم بود. بنده خدا خیلی از ریاضی سرش نمی شد! یا حداقل من این جوری فکر می کردم که چیزی سرش نمی شه! از اونجایی که ریاضی رو بر خلاف بقیه ی بچه های کلاس دوست داشتم همیشه یک قدم از معلم جلوتر بودم! یه بار یادمه سر کلاس ریاضی همون معلمه بود که دوست بابامه یه جایی رو داشت درس می داد بعد پاشد و رفت پای تخته و شروع به حل کردن یه مسئله کرد. من که این جای درس رو بلد بودم و می دیدم که معلم داره اشتباه حل می کنه پاشدم و گفتم: «آقای فلانی اینو اشتباه حل کردین!» معلمه که اینو شنید داشت از عصبانیت منفجر می شد! چون منو می شناخت با خونسردی گفت نه عزیزم این که من حل می کنم درسته! منم که به همین راحتی از رو برو نبودم! پامو کردم توی یه کفش و گفتم که من بهتون ثابت می کنم که این راهتون غلطه!(جواب مساله درست بود ولی راهش غلط بود! نمی دونم شاید حفظش کرده بود!) اونم دید که دیگه دارم زیادی حرف می زنم و از طرفی بچه ها هم منو می شناختن و می دونستن که بی خود حرفی رو نمی زنم گفت باشه عزیزم(!) تو روی برگه حل کن بعد بیا من ببینم! من سریع نوشتم و بردم بهش نشون دادم. نگاش کرد و گفت خب می دونی از این راه هم میشه حل کرد حالا برای اینکه بچه ها این روش رو هم یاد بگیرن برو روی پای تابلو بنویس!
منه ساده خیال می کردم که با چه آدم منطقی و فرهیخته ای سروکار دارم ! اما اشتباه می کردم! دو روز از این ماجرا گذشت.  من خونه بودم و داشتم تکالیفم رو انجام می دادم که پدرم از بیرون اومد. وقتی اومد دیدم داره چپ چپ نگام می کنه! گفتم چیزی شده؟ گفت آخه چرا آبروی معلمت رو جلوی 50 نفر بردی؟!(کلاس ما 56 نفره بود! :دی )  من که اون ماجرا یادم رفته بود گفته کی؟ گفت معلم ریاضیت آقای فلانی امروز منو دید و شروع کرد به داد و فریاد کردن که پسرت منو بی آبرو کرد!
گفتم: «مگه چی شده؟! اشتباه حل کرد منم بهش گفتم!»! پدرم هم که دید جوابی نداره گفت خیلی خب حالا برو به درسات برس!
 من که با دهنی آویزون داشتم می رفتم شنیدم که مادرم از پدرم پرسید قضیه چیه؟ بعد هم هر دو خندیدن و گفتن امان از دست این علی! J
البته من که از رو برو نبودم! بازم گیر دادم بهش :دی
همین جوری پیش رفت و باعث شد مدیر پایان ترم یک اونو برکنار کنه و یه معلم ریاضی جدید واسه ترم دوم بیاره! که از بد شانسی اونم دوست صمیم بابام بود ! البته الان که یادش می افتم دلم برای معلم بنده خدا می سوزه ! :دی
سال سوم . . .

ادامه دارد . . .


فایل جالب امروز:
توضیح: اين يک فايل اکسل هستش که بايد براي اجراش نرم افزار اکسل(Excel) از مجموعه نرم افزارهاي آفيس(Office) نصب باشه! هميشه عاشق ترکوندن اين پلاستيکا بودم! :دي
حجم: 518 کیلو بایت
لینک: از سرور مدیا فایر - پس از لود شدن صفحه ی لینک منتظر بمانید تا درخواست دانلود شما به سرور فرستاده شود سپس بر روی Click here to start download.. کلیک کنید

عاشق هم باشيد و همديگرو دوست داشته باشيد
منو هم يکي دوست داشته باشه ! :دي
.
.
۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

گذشته - قسمت اول

پس نوشت: از امروز داستان زندگیم و تنها کسی رو که روزی دوستش داشتم رو براتون می نویسم امیدوارم بتونید تحملش کنین! در چند قسمت منتشر میشه البته مثل سریال های ایرانی 90 قسمتی نیست!


خاطرات خیلی خوبی از دوران کودکی ندارم، واسه همین هم از اون دوران چیزی نمی نویسم جز چند جمله ی کوتاه. در تمام 5 سال دبستان شاگرد اول مدرسه بودم معدلم هم همیشه بالای 19.90 بود. یادمه سال پنجم که بودم به خاطر شاگرد اول بودن و اینکه همیشه بالاترین نمرات هر درسی واسه من بود همه معلما روی من حساب می کردن. مثلا توی همون سال یه بار معلم سال اولم که خانم هم بود جایی کار داشت و ازم خواست تا زمانی که برمی گرده به بچه ها ریاضی درس بدم. هیچ وقت اون روز یادم نمیره چون بعدش خیلی خندیدم! آخه بچه ها فوق العاده ضعیف بودن! با اینکه نزدیک پایان ترم بود ولی جمع دو عدد یک رقمی رو هنوز بلد نبودن! باورتون میشه؟! بهشون نشون می دادم که بچه ها یک خودکار داریم و یک مداد جمع این دو عدد چند میشه ؟ میدیدم همه عین بز منو نگاه می کنن! یکی می گفت 10 تا ! یکی می گفت خیلی ! خلاصه داستانی داشتیم با این نوابغ! بار ها شده بود که معلم ها یا ناظم و مدیر حضور نداشتن و من جاشون سر کلاسا می رفتم و به بچه ها سر می زدم. در تمام این سال ها هم مبصر صف و کلاس تمام 5 مقطع بودم. مدرسه ی بزرگی بود و خصوصا در اون سال ها من یادمه که مقطعی 2 تا 4 کلاس و هر کلاسی هم 40 تا 60 دانش آموز داشت! مدرسه ی خیلی شلوغی بود! یادمه که یه پسره، بچه ی تهران بود، از اون بچه پر رو ها ! چند بار مجبور شدم چون با یکی از بچه های کلاس دعوا گرفته بود به دفتر معرفیش کنم ولی چون پارتی داشت هربار با یه تعهد صوری قضیه ختم می شد. ولی من برعکس اون هیچ پارتی ای نداشتم و تمام معلما و ناظم و مدیر هم نمی تونستن به من حرفی بزنن چون خیلی چیز ها دست من بود. حتی برای تدارک جشن های مدرسه برای تهیه هدیه از من سوال می کردن که چه چیزی بخریم. خلاصه اون روزا با تمام خاطرات و خطراتش! به پایان رسید!
من همیشه عاشق اردک بوده و هنوز هم هست اونم اردک سفید! وایییییییییییییی میمیرم براش!
اون موقع دو تا اردک داشتم. یکی سفید بود(ماده) و اون یکی هم رنگین کمون بود!(نر) واسه این میگم رنگین کمون چون هر جاش یه رنگ بود! سرش سبز بود گردنش قهوه ای بود بالش خاکستری بود و ... خلاصه دنیایی بود! اما من اون اردک سفید رو خیلی دوست داشتم! این قدر بهش غذا داده بودم بدبخت اضافه وزن پیدا کرده بود! هر روز ناهار مقداری از غذامو کنار می ذاشتم و بعد از اینکه ناهارمو خوردم سریع می دوییدم و بهش غذا می دادم!یه بار که من خونه نبودم و مسافرت رفته بودم نمی دونم چه بلایی سرش اومده بود که پاش پیچ خورده بود! پدر و مادرم گفتن که بذار سرشو ببریم تا زجر نکشه! ولی من که این حرفا توی کتم نمیرفت گفتم نه خودم ازش نگه داری می کنم.
خلاصه مادرم هم دید که من توی کتم نمیره گفت باشه. از اون روز به بعد هر روز مثل پرستار بودم براش تا اینکه بالاخره خوب شد و تونست راه بره! ولی مثل پنگوئن راه می رفت! یعنی لنگر مینداخت و راه می رفت! یه بار یکی از همسایه هامون اومد و دید که اردک من این جوری راه میره به شوخی گفت که مگه آمپول فلج اطفال نزده اردکت!
خلاصه سوژه ای بودم من ! اون اردک رو خودم بزرگ کرده بودم و حدود 10 سال هم نگهش داشتم. زمانی که می خواستن سرش رو ببرن با اینکه همیشه خیلی پر سر و صدا و شیطون بود ولی همین جوری منو نگاه می کرد و ساکت بود! ساکت ساکت! اینقدر ساکت که بغضم شکست و رفتم تو اتاقم.
راهنمایی که رفتم . . .

ادامه دارد . . .


پ.ن: از این به بعد در پایان پست ها یک فایل جالب(Fun) رو برای دانلود قرار می دم. سعی می کنم این فایل با حجم کم و لینک مستقیم باشه تا راحت تر بدانلودید !
فایل جالب امروز:
توضیح: کليپ انیمیشن کوتاه و خنده دار
حجم: 643 کیلو بایت
لینک: از سرور مدیا فایر - پس از لود شدن صفحه ی لینک منتظر بمانید تا درخواست دانلود شما به سرور فرستاده شود سپس بر روی Click here to start download.. کلیک کنید

دانلود

همدیگرو دوست داشته باشین و ببوسین
حالا یکی بیاد و منو ببوسیه ! :(
۱۳۸۹ بهمن ۱۷, یکشنبه

گذشته ها گذشته . . .





گذشته  . . .  حال . .  آینده . . .
دیروز . . . امروز . . . فردا . . . !!!

هر کدوم از ما ها گذشته ای داشتیم خوب یا بد. باید گذشته ها رو به یاد داشت و ازشون درس عبرت گرفت ولی نباید در گذشته ها زندگی کرد . این عقیده ی منه.



تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوش دلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست

کاین دم که فرو برم ، برآرم یا نه !


البته یه کم سخته که آدم این جوری باشه. یعنی به نظر من این حد ایده آل یک انسان می تونه باشه. 




تصمیم گرفتم که قسمتی از داستان زندگیم و کسی که روزی دوستش داشتم رو بنویسم. همیشه نوشتن آرومم می کنه. الان هم که شروع کردم خیلی اوضاع احوالم بهتره. خیلی اهل قلمبه سلمبه حرف زدن نیستم! پس داستان زندگیم رو به زبون خودم خواهم نوشت.


شاید صدای زخمی دل من
 
مرهم زخمای دل تو باشه
 
شاید که قصه جدایی من
 
نذاره هیچکی از کسی جدا شه



در حاشیه ی خبر ها

دیروز یه خبر خوش بهم رسید بالاخره بعد از سالها ما هم خبر خوش شنیدیم !

البته درسی بود، یکی از بچه های وب در جریانه !

راستي يکي از دومين هاي وبلاگ افتتاح شد http://www.kulebaresafar.co.cc/

خوش باشین و همدیگر و الکی الکی ببوسین !

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

باز . . .


باز دیشب ماه دلتنگ تو بود 
ماه و حتی راه دلتنگ تو بود  

باز دیشب این دل ویرانه از 
 دردو رنج و آه دلتنگ تو بود  
  
باز دیشب بال پروازم شکست  
گرد غم بر قاب چشمانم نشست  

خواستم تا اینکه بگریزم ولی  
پای دل را درد هجران تو بست

---------------------------

البته ديشب اتفاق خاصي نيفتاد !  ولي خب در کل خوشحالم چون بالاخره ابنجا هم دو روز پيش برف اومد  اما چون سرما خورده بودم نتونستم آدم برفي درست کنم   بيرون هم نتونستم برم و برف بازي کنم اينم يه عکس خوشگل از برف 2 روز پيش اينجا 


يادش بخير سه سال پيش برف خيلي خوبي اومده بود کل بچه هاي کوچه رو جمع کردم فکر کنم يه 10 نفري بوديم! همه با هم شروع کرديم به ساختن يه آدم برفي خوشگل. اينم عکسش:



البته اين عکس کلوز آپشه ها ! لامصب از منم بلند تر بود! طراحيش از من بود! بچه ها اومدن آخرش منکراتيش کردن! واسه همين هم يکي از همسايه ها نصفه شب از وسط نصفش کرد !

هميشه برفي باشيد و همديگر رو دوست داشته باشيد . . . 
۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

احمقانه ترين سوالات از مایکروسافت !!! :دی

شرکت بريتيش تله کام يا همان BT ليستي از احمقانه ترين سوالاتي را که کاربران کامپيوتري يا اينترنتي اين شرکت ارتباطي از مشاوران آنها پرسيده اند منتشر کرد.
به نوشته پايگاه اينترنتي روزنامه مترو برخي از اين سوالات آنقدر خنده دار است که حتي خود سوال کنندگان پس از فهميدن اشتباه خود به احمقانه بودن آن اعتراف کرده اند. ليست احمقانه ترين سوالات IT که از مشاوران شرکت BT انگلستان پرسيده شده به شرح زير است:
1- کاربر: کامپيوتر مي گويد هر کليدي را (any keys) فشار دهيد اما من نمي توانم دکمه any را روي کيبوردم پيدا کنم.
2- کاربر: من نمي توانم کانال هاي تلويزيون را با مونيتورم عوض کنم.
3- کاربر: من با يک نفر در اينترنت آشنا شدم مي توانيد شماره تلفن او را براي من پيدا کنيد.
4- کاربر: اينترنت من کار نمي کند؟ مشاور: مودم را وصل کرده ايد ، همه سيم هاي کامپيوتر را چک کرده ايد؟ کاربر: نه الان فقط مانيتور جلوي من است هنوز کامپيوتر و مودم را از جعبه در نياورده ام!
5- کاربر: پسر 14 ساله من براي کامپيوتر رمز گذاشته و حالا من نمي توانم وارد آن شوم. مشاور: رمز آن را فراموش کرده؟ کاربر: نه آن را به من نمي گويد چون با من لج کرده
6- مشاور: لطفا روي My Computer ،کليک کنيد. کاربر: من فقط کامپيوتر خودم را دارم کامپيوتر شما پيش من نيست.
7- مشاور: مشکل شما به خاطر نرم افزار اسپاي ويري است که روي دستگاهتان نصب شده(اسپاي در انگليسي به معني جاسوس است) کاربر: اسپاي!؟ ببينم يعني او مي تواند از داخل مانيتور وقتي لباس عوض مي کنم من را ببيند؟
8- کاربر: ماوس پد من سيم ندارد! مشاور: من فکر کنم متوجه منظور شما نشدم. ماوس پد شما قرار نيست سيمي داشته باشد. کاربر: پس چگونه مي تواند ماوس را پيدا کند؟ يعني وايرلس است؟
در يک مورد ديگر نيز مرکز مشاوره مايکروسافت در انگليس ليستي از سوال هاي ابلهانه مشتريانش را اينگونه منتشر کرده است.
مرکز مشاوره: چه نوع کامپيوتري داريد؟ مشتري: يک کامپيوتر سفيد...
مشتري : سلام، من «سلين» هستم. نمي تونم ديسکتم رو دربيارم مرکز : سعي کردين دکمه رو فشار بدين؟ مشتري : آره ولي اون واقعاً گير کرده مرکز : اين خوب نيست، من يک يادداشت آماده مي کنم... مشتري : نه... صبر کن... من هنوز نذاشتمش تو درايو... هنوز روي ميزمه.. ببخشيد...
مرکز : روي آيکن My Computer در سمت چپ صفحه کليک کن. مشتري : سمت چپ شما يا سمت چپ من؟
مرکز : روز خوش، چه کمکي از من برمياد؟ مشتري : سلام... من نمي تونم پرينت کنم. مرکز : ميشه لطفاً روي Start کليک کنيد و... مشتري : گوش کن رفيق؛ براي من اصطلاحات فني نيار! من بيل گيتس نيستم، لعنتي!
مشتري : سلام، عصرتون بخير، من مارتا هستم، نمي تونم پرينت بگيرم. هر دفعه سعي مي کنم ميگه : «نمي تونم پرينتر رو پيدا کنم» من حتي پرينتر رو بلند کردم و جلوي مانيتور گذاشتم ، اماکامپيوتر هنوز ميگه نمي تونه پيداش کنه...
مشتري : من توي پرينت گرفتن با رنگ قرمز مشکل دارم... مرکز : آيا شما پرينتر رنگي داريد؟ مشتري : نه.
مرکز : الآن روي مانيتورتون چيه خانوم؟ مشتري : يه خرس Teddy که دوستم از سوپرمارکت برام خريده. مرکز : و الآن F8 رو بزنين. مشتري : کار نمي کنه. مرکز : دقيقاً چه کار کردين؟ مشتري : من کليد F رو 8 بار فشار دادم همونطور که بهم گفتيد، ولي هيچ اتفاقي نمي افته...
مشتري : کيبورد من ديگه کار نمي کنه. مرکز : مطمئنيد که به کامپيوترتون وصله؟ مشتري : نه، من نمي تونم پشت کامپيوتر برم. مرکز : کيبوردتون رو برداريد و 10 قدم به عقب بريد. مشتري : باشه. مرکز : کيبورد با شما اومد؟ مشتري : بله مرکز : اين يعني کيبورد وصل نيست. کيبورد ديگه اي اونجا نيست؟ مشتري : چرا، يکي ديگه اينجا هست. اوه... اون يکي کار مي کنه!
مرکز : رمز عبور شما حرف کوچک a مثل apple، و حرف بزرگ V مثل Victor، و عدد 7 هست. مشتري : اون 7 هم با حروف بزرگه؟
يک مشتري نمي تونه به اينترنت وصل بشه... مرکز : شما مطمئنيد رمز درست رو به کار برديد؟ مشتري : بله مطمئنم. من ديدم همکارم اين کار رو کرد. مرکز : ميشه به من بگيد رمز عبور چي بود؟ مشتري : پنج تا ستاره.
مرکز : چه برنامه آنتي ويروسي استفاده مي کنيد؟ مشتري : Netscape مرکز : اون برنامه آنتي ويروس نيست. مشتري : اوه، ببخشيد... Internet Explorer مشتري : من يک مشکل بزرگ دارم. يکي از دوستام يک Screensaver روي کامپيوترم گذاشته، ولي هربار که ماوس رو حرکت ميدم، غيب ميشه!
مرکز : مرکز خدمات شرکت مايکروسافت، مي تونم کمکتون کنم؟ مشتري : عصرتون بخير! من بيش از 4 ساعت براي شما صبر کردم. ميشه لطفاً بگيد چقدر طول ميکشه قبل از اينکه بتونين کمکم کنيد؟ مرکز : آآه..؟ ببخشيد، من متوجه مشکلتون نشدم؟ مشتري : من داشتم توي Word کار مي کردم و دکمه Help رو کليک کردم بيش از 4 ساعت قبل. ميشه بگيد کي بالاخره کمکم مي کنيد؟
مرکز : چه کمکي از من برمياد؟ مشتري : من دارم اولين ايميلم رو مي نويسم. مرکز : خوب، و چه مشکلي وجود داره؟ مشتري : خوب، من حرف a رو دارم، اما چطوري دورش دايره بذارم؟
پ.ن :  یه کمی فسیل بود ولی خب گفتم شاید بعضی ها نشنیده باشن. یا بهتره بگم ندیده باشن!
۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

یك نفر هست . . .

یك نفر هست كه از پنجره‌ها
نرم و آهسته مرا می‌خواند
گرمی لهجه بارانی او
تا ابد توی دلم می‌ماند

یك نفر هست كه در پرده شب
 طرح لبخند سپیدش پیداست‌
  مثل لحظات خوش كودكی‌ام‌
پر زعطر نفس شب‌بوهاست‌
یك نفر هست كه چون چلچله‌ها
روز و شب شیفته پرواز است
 توی چشمش چمنی از احساس
توی دستش سبد آواز است

 یك نفر هست كه یادش هر روز
چون گلی توی دلم می‌روید
آسمان، باد، كبوتر، باران‌
قصه‌اش را به زمین می‌گوید
یك نفر هست كه از راه دراز
باز پیوسته مرا می‌خواند
 گاه‌گاهی ز خودم می‌پرسم
 از كجا اسم مرا می‌داند

Followers

با پشتیبانی Blogger.