۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

گذشته - قسمت اول

پس نوشت: از امروز داستان زندگیم و تنها کسی رو که روزی دوستش داشتم رو براتون می نویسم امیدوارم بتونید تحملش کنین! در چند قسمت منتشر میشه البته مثل سریال های ایرانی 90 قسمتی نیست!


خاطرات خیلی خوبی از دوران کودکی ندارم، واسه همین هم از اون دوران چیزی نمی نویسم جز چند جمله ی کوتاه. در تمام 5 سال دبستان شاگرد اول مدرسه بودم معدلم هم همیشه بالای 19.90 بود. یادمه سال پنجم که بودم به خاطر شاگرد اول بودن و اینکه همیشه بالاترین نمرات هر درسی واسه من بود همه معلما روی من حساب می کردن. مثلا توی همون سال یه بار معلم سال اولم که خانم هم بود جایی کار داشت و ازم خواست تا زمانی که برمی گرده به بچه ها ریاضی درس بدم. هیچ وقت اون روز یادم نمیره چون بعدش خیلی خندیدم! آخه بچه ها فوق العاده ضعیف بودن! با اینکه نزدیک پایان ترم بود ولی جمع دو عدد یک رقمی رو هنوز بلد نبودن! باورتون میشه؟! بهشون نشون می دادم که بچه ها یک خودکار داریم و یک مداد جمع این دو عدد چند میشه ؟ میدیدم همه عین بز منو نگاه می کنن! یکی می گفت 10 تا ! یکی می گفت خیلی ! خلاصه داستانی داشتیم با این نوابغ! بار ها شده بود که معلم ها یا ناظم و مدیر حضور نداشتن و من جاشون سر کلاسا می رفتم و به بچه ها سر می زدم. در تمام این سال ها هم مبصر صف و کلاس تمام 5 مقطع بودم. مدرسه ی بزرگی بود و خصوصا در اون سال ها من یادمه که مقطعی 2 تا 4 کلاس و هر کلاسی هم 40 تا 60 دانش آموز داشت! مدرسه ی خیلی شلوغی بود! یادمه که یه پسره، بچه ی تهران بود، از اون بچه پر رو ها ! چند بار مجبور شدم چون با یکی از بچه های کلاس دعوا گرفته بود به دفتر معرفیش کنم ولی چون پارتی داشت هربار با یه تعهد صوری قضیه ختم می شد. ولی من برعکس اون هیچ پارتی ای نداشتم و تمام معلما و ناظم و مدیر هم نمی تونستن به من حرفی بزنن چون خیلی چیز ها دست من بود. حتی برای تدارک جشن های مدرسه برای تهیه هدیه از من سوال می کردن که چه چیزی بخریم. خلاصه اون روزا با تمام خاطرات و خطراتش! به پایان رسید!
من همیشه عاشق اردک بوده و هنوز هم هست اونم اردک سفید! وایییییییییییییی میمیرم براش!
اون موقع دو تا اردک داشتم. یکی سفید بود(ماده) و اون یکی هم رنگین کمون بود!(نر) واسه این میگم رنگین کمون چون هر جاش یه رنگ بود! سرش سبز بود گردنش قهوه ای بود بالش خاکستری بود و ... خلاصه دنیایی بود! اما من اون اردک سفید رو خیلی دوست داشتم! این قدر بهش غذا داده بودم بدبخت اضافه وزن پیدا کرده بود! هر روز ناهار مقداری از غذامو کنار می ذاشتم و بعد از اینکه ناهارمو خوردم سریع می دوییدم و بهش غذا می دادم!یه بار که من خونه نبودم و مسافرت رفته بودم نمی دونم چه بلایی سرش اومده بود که پاش پیچ خورده بود! پدر و مادرم گفتن که بذار سرشو ببریم تا زجر نکشه! ولی من که این حرفا توی کتم نمیرفت گفتم نه خودم ازش نگه داری می کنم.
خلاصه مادرم هم دید که من توی کتم نمیره گفت باشه. از اون روز به بعد هر روز مثل پرستار بودم براش تا اینکه بالاخره خوب شد و تونست راه بره! ولی مثل پنگوئن راه می رفت! یعنی لنگر مینداخت و راه می رفت! یه بار یکی از همسایه هامون اومد و دید که اردک من این جوری راه میره به شوخی گفت که مگه آمپول فلج اطفال نزده اردکت!
خلاصه سوژه ای بودم من ! اون اردک رو خودم بزرگ کرده بودم و حدود 10 سال هم نگهش داشتم. زمانی که می خواستن سرش رو ببرن با اینکه همیشه خیلی پر سر و صدا و شیطون بود ولی همین جوری منو نگاه می کرد و ساکت بود! ساکت ساکت! اینقدر ساکت که بغضم شکست و رفتم تو اتاقم.
راهنمایی که رفتم . . .

ادامه دارد . . .


پ.ن: از این به بعد در پایان پست ها یک فایل جالب(Fun) رو برای دانلود قرار می دم. سعی می کنم این فایل با حجم کم و لینک مستقیم باشه تا راحت تر بدانلودید !
فایل جالب امروز:
توضیح: کليپ انیمیشن کوتاه و خنده دار
حجم: 643 کیلو بایت
لینک: از سرور مدیا فایر - پس از لود شدن صفحه ی لینک منتظر بمانید تا درخواست دانلود شما به سرور فرستاده شود سپس بر روی Click here to start download.. کلیک کنید

دانلود

همدیگرو دوست داشته باشین و ببوسین
حالا یکی بیاد و منو ببوسیه ! :(

2 نظرات:

gharibe89 گفت...

آقا مبسر اجازه .. :)) شما خیلی قاتل تشریف دارین .. اون اردک بیچاره رو سر بردی ؟ .. من جای اردکه بودم از سر و ته آوریزونت می کردم ..

Bardia گفت...

اولا مبصر رو با 'ص' مي نويسن نه با 'س' :دي
بعدشم حسين تو که ديگه از من اونو بيشتر دوست نداشتي؟
حدود 5 سال مي خواستن بکشنش من نذاشتم! يه پروژه ي 5 ساله روي من پياده شد تا يکي رو آوردن و اونو کشتش! من نکشتم که!
توي اون شرايط بحراني که پاش درد مي کرد نگهش داشتم و بزرگش کردم!
اون وقت ميگي قاتل!

Followers

با پشتیبانی Blogger.