۱۳۹۲ اردیبهشت ۹, دوشنبه

All Of The World



قفس به این بزرگی
کاشکی پرنده بودم
مهم نبود پریدن
ولی برنده بودم...


زندگی روزمرمون پر شده از آدمای عاشق فارغ!
عاشقایی که با دیدن یه کیس بهتر فارغ میشن... از عشق قبلیشون! عشق!
تقریبا 10 سالی میگذره که برای بار اول فهمیدم که عاشق شدم... نمی دونم شاید یکم کمتر... یا بیشتر... چه فرقی می کنه!؟
مهم اینه که الان کجام..
برای بار اول که دیدمش مثه همه کسایی که دل می بندن... انگار که سال ها میشناختمش.. وقتی دیدمش حس کردم یهویی دلم ریخت...
درسته ... بعد ها فهمیدم که واقعا میشناختمش...
چه حسی پیدا می کنید وقتی کل دنیا رو دنبال عشقتون بگردین و پیداش نکنین... بعد تازه بفهمید که خونش 500 متر باهاتون فاصله داشته!
نمی دونم شاید به این باوری که هیچ وقت قبول نداشتم رسیدم! قسمت...!

اصن به نظرم قسمت وجود نداره!
اگه بخوای میشه! نخوای هم نمیشه!
نمونش خود من!
وقتی که پیداش کردم خیلی فکر کردم که خب حالا که بعد از 4 سال پیداش کردی می خوای بهش چی بگی؟ اصن چه جوری می خوای بگی!
راستش اون روزا از احساسش بهم مطمئن بودم ولی 4 سال ندیدن اونو خیلی عوض کرده بود...
بعد از اون قضیه دیگه نخواستم عاشق کسی بشم...
گفتم اگه بخوام با کسی زندگی کنم فقط دوسش خواهم داشت... ولی عاشقش نمیشم!
نمی دونم شاید اصن نمی تونم عاشق بشم...
توو اوون 4 سال هر چیزی رو که برای خودم می خریدم
تووی خیالم یکی هم برای اون می خریدم
...
خیلی گذشت تا از یکی خوشم اومد نمی دونم شاید همین یکی دو سال پیش بود...

...
.....
........

پ.ن: خواستم از همینجا درود و خسته نباشیدم رو خدمت عمه ی نویسنده و کارگردان سریال "Dante 's Cove" عرض کنم...
مخصوصن واسه فصل 2 و به خصوص 3 !
چهارشم که تازگیا کنسل شده !
بهتر !!
پ.ن.پ(!): امروز همینجوری که از این ورا رد میشدم گفتم خیلی وقته شلنگ تخته ننداختم!
بیام که هم یه تنوعی بشه، هم یه زری زده باشم !

شاد باشید



Followers

با پشتیبانی Blogger.