۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

That's Life !



When the egg breaks by an external power, a life ends

وقتی تخم مرغ بوسیله یک نیرو از خارج میشکند، یک زندگی بپایان میرسد.

When the egg breaks by an internal power, a life begins.

وقتی تخم مرغ بوسیله نیروئی از داخل میکشند، یک زندگی آغاز میشود

Great changes always begin with that internal power

تغییرات بزرگ همیشه از نیروی داخلی آغاز میشود


۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

MUSICAL 3




شاید همین یه شب باشه
که روبروت نشستمُ
دستای مهربونتُ
گذاشتی توی دستمُ
بذار تموم لحظه هاش
برای من خاطره شه
بودن تو کنار من یه آسمون آرامشه

شاید همین یه شب باشه
که اینطوری کنارتم
مخفی نکن حستو از منی که بی قرارتم
دارم نگاهت می کنم
تورو که دنیای منی
تویی که عاشقی ولی
سکوتتُ نمی شکنی

شاید همین یه شب باشه
بشکن سکوت سنگی رو
با حرفات عاشقونه کن
شب به این قشنگی رو
زمان چه زود جلو میره
ساعت چه سرعتی داره
تو همچنان تو خودتی
دلت چه طاقتی داره


شعر زيبايي داره... موزيك ويديوش برعكس خيلي ها شلوغ نيست... خودشم كه... بله ! ماه !   

....
 
پ.ن1: از گراميان همجنسگرا مي خوام كه تا مدت ها از واژه ي عشق و عاشقي استفاده نكنن ! با توجه به اتفاقاتي كه تازگي و براي سومين بار رخ داده  به نظرم بايد پذيرفت كه چيزي به اسم عشق پايدار در بين گراميان همجنسگرا وجود نداره ! لا اقل توو ايران !
پ.ن2: نمي دونم چه جوري ميشه آدم توو وبلاگش نشون بده كه از تعجب شاخ درآورده !!
پ.ن3: محلل فرستاديم بهش بگه "نمي خوام برام بميري... تو فقط بگو نميري... !!!" چون پاسخش خيلي طول كشيد حالا قراره يكي ديگه رو بفرستم بره با ايشون... يعني اوشوون... يعني همين آقاهه كه بالا هستن ! بصحبته... بهش بگه "شاید همین یه شب باشه که اینطوری کنارتم...مخفی نکن حستو از منی که بی قرارتم... !!!" 
ببينيم چي ميشه!!!
پ.ن4: يادش بخير... يه نوونوايي تو محلمون بود گاهي اوقات اونجا نوون مي خريدم... هميشه آدمو مي پاييد...چند سال پيش بود ... يه بار كه رفتم نوون بگيرم ديدم خودش كه صاب مغازه بود از اونور نوونوايي دويد و تندي اومد  و گفت سلام گل پسر اسمت چيه؟!
به قول بچه ها منم :|
-علي
شروع كرد به پرسيدن از سن و تحصيلات و اينا...
منم يكي در ميون پيچوندم...
خلاصه ديدم پشتم تا يه كيلومتر صف تشكيل شده و همه هم دارن نيگا مي كنن و تاييد و تكذيب مي كنن... به به ...به به... آفرين آفرين !!
خلاصه گفتم من برم ديگه دستم شكست...
دفعه ي بعد كه رفتم فهميدم از كاسب محل در موردم پرس و جو كرده... تمام شجره ناممم در اورده...
گفتم منم بپرسم ببينم اين كيه!
خلاصه داستان به خونه هم كشيده شد !
با پدر مادرم هم صحبت كرده بود!
فهميدم 6 تا دختر داره و يه پسر !!! خيلي خر پول ه و ثروتمنده...
حالا اون دنبال اين بود اون 6 تا رو شوهر بده من دنبال اون پسره كه از تنهايي در بياد !!!
خلاصه فوت كرد و ما هم مجرد مونديم !
خدا بيامرزتت كجايي كه ما رو از مجردي در بياري !!!
...!!!


Followers

با پشتیبانی Blogger.