۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

حماقت

تو خیابونای این شهر پُر ِ از حماقتِ..
امروز که داشتم تو این شهر قدم میزدم واقعا داشت حالم بهم می خورد..
هر روز که میگذره عزمم برای رفتن بیشتر میشه..
امروز چند تا از سایت هایی که باهاشون سر کار داشتم بسته شدن..
یعنی برای ما ها.. برای ایرانی ها..
می فهمی که..
چی بگم از حماقت این مردم..
کل کوچه و خیابونا پر شده از پوستر های تبلیغاتی..
همه جا اسپیکرهای چند تیکه بستن و دارن محسن یگانه و خواجه امیری و ... پخش می کنن.. یه سری دختر به قول خودشون بد حجاب هم نگه داشتن ورودی دکونشون یا همون ستادشون..
موندم چرا الان زلزله نمیاد..
آره تا یه هفته همه چیز آزاده..
یاد دو سال پیش افتادم..
نیمه شب با چند تا از بچه ها راه افتادیم و رفتیم سمت جایی که همیشه پاتوق دانشجوها و جووناست..
خیابون بسته شده بود.. همه در حال رقص و آواز بودن.. ملت از ماشیناشون پیاده شده بودن.. داشتن می رقصیدن.. همه ماشینا ولومُ داده بودن بالا..
چه شبی بود.. همه شاد و سر زنده..
انگار انقلاب شده بود..
مامورا میگفتن به ما گفتن امشب ملتُ آزاد بزارید و کسی رو نگیرید..
فرداش که شد و اون نمایش مسخره اتفاق افتاد.. بعدازظهرش در عین ناباوری و بهت از نتیجه ی آرا سرگردون تنها پاشدم و رفتم سمت همون منطقه..
چی شده بود..
انگار رو شهر گرد مرده ریختن..
چی شده بود اون ملتی که تا دیشب شاد بود و می رقصید..
انگار همه افسردگی گرفته بودن..
تا امروز که بازم رفتم همون جا..
هیچ چیز تغییر نکرده بود..
تو چهره ی مردم این شهر میشه نا امیدی رو دید..
نه از فرداشون بلکه از امروزشون..
چی بودیم.. چی شدیم.. از همه بدتر چی میشیم.. !!

پ.ن: هر چیزی در این دنیا پایانی داره جز حماقت...

Followers

با پشتیبانی Blogger.