۱۳۹۱ آذر ۱۲, یکشنبه

یا آقا ... !!!




به قول قدیمیا درد رو از هر طرف نوشتم درد بود...
آخه آدم به چیه این مردم دلش خوش باشه! هان
حماقت تا حدیه که حتا نمی دونن تاریخشون چی بود بعد روی آینه ی ماشینشون الله میندازن!
یه مورد هم که بخوای بهشون بگی میگن به اعتقادات من توهین می کنی؟!!

پ.ن: خواستم بگم نمردم ! دلیل آپدیت نشدن این وبلاگ یه چیز دیگس !


۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

روز جهانی کوروش بزرگ گرامی باد



۱۳۹۱ مهر ۲۸, جمعه

به روایتی 19 اکتبر !







پ.ن:
گاهی نمیشه چیزی گفت..
یا نوشت...
فقط میشه فحش داد !

....


۱۳۹۱ شهریور ۲۴, جمعه

Life





اون پسرایی که هیچ وقت موهاشون بلند نیس...
اینایی که صداشون مردونست...
ایینای که وقتی ازشون جدا میشی,تا 1 ساعت دستات بو عطرشونو میده...
همونایی که وقتی کنارت نشستن بهت sms میدن دوست دارم...
اینایی که وقتی ازت دلخورن با هات حرف نمیزنن,دوس داری محکم بغلشون کنی...
اینایی که شبا موقع شب بخیر گفتن میگن ماله خودمی...
اینای که دستشونو با دو دستت باید بگیری...
همونایی که وقتی عصبانی میشی و داد میزنی ,بغلت میکنن و میگن هییس با هم حلش میکنیم...

خواستم بگم...
اینا خیلی دوس داشتنی هستن


برگرفته از پیج مرد




پ.ن1: گاهی چقدر راحت اون چیزی که اصلن توقعش رو نداری میشه یه واقعیت زنده توی زندگیت...

پ.ن2: گاهی از تیپ زدن پشیمون میشم...
گاهی پشیمون میشم که چرا موقع بیرون رفتن به خودم میرسم...
گاهی که یه دختر و میبینم که دستش توی دست دوست پسر، نامزد، همسر و.... ست ... بعدش به آدم خیره میشه... لبخند میزنه...
دستش رو کم کم از دست پسر جدا می کنه...


 گاهی به خودم میگم


شاید ...
 








۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

رو سرابم

امروز بالاخره اون اتفاقی که باید می افتاد... افتاد...
اتفاقی که شاید بیست سال زمان برای اومدنش کمی طولانی بود...
میدونی...
حرفی که بیست سال توی دلت بمونه دیگه حرف نیست... درده... غمه...
وای به روزی هم که بغضت بترکه...
حرفایی که شاید توی این بیست سال هر روز واژه ای بهش اضافه شد... تا رسید به اینجا....
تنها چیزی که می تونست آرومم کنه..
رانندگی توی یه جاده ی خلوت بود و گوش دادن به شاهین...با اینکه هیچ چیز آرامش بخش تر از پیاده روی برام  نیست... ولی شاهین این بار هم کار خودشو کرد...


با تمام وجود غمگینم مثله وقتی که زن نمی سازه
مثله وقتی که دوست می میره
مثله وقتی که تیم می بازه
با تمام وجود غمگینم ، مثله اوقات تلخ تنهایی
فکر کردن به سکس با رویا
شرم احساس زود ارضایی
با تمام وجود غمگینم ، لوله تریاک زیر این تخته
دست و پاهامو با طناب نبند
ترک اعتیاد واقعا سخته
با تمام وجود غمگینم
مرگ جزیی از آرزوم شده
بهتره شعرمو شروع کنم
باز سیگار من تموم شده
با تمام وجود غمگینم
با تمام وجود غمگینم
با تمام وجود غمگینم شادی ام مال سال ها قبله
چشم باز ایستاده می خوابم
مثله اسبی که توی اصطبله
با تمام وجود غمگینم
کشورم نفت به جهان میده
شهرونداش مثله سربازن
همه چی بوی پادگان میده
با تمام وجود غمگینم ، تشنه ام مثله فیل بی خرطوم
رو سرابم دقیق شه چشمام
عاج من خرد می شه با باتوم
با تمام وجود غمگینم
با تمام وجود غمگینم

با تمام وجود غمگینم
حق آزادی انتزاعی شد
وای،هفتاد میلیون مثله من
درد شخصی اجتماعی شد
۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

عشق ماندنی است... بمان و ثابت کن


گاهی بغض کمه برای یه اتفاق..
گاهی نوشتن هم قاصره از بیان درد و رنج و ناراحتی آدم...
و گاهی هم تاثر...
دیشب تا صبح نتونستم بخوابم نه اینکه به قولی "کاسه ی داغ تر از آش باشم" !!
نه!
داشتم به خودمون فکر می کردم...
توی این مدتی که بطور رسمی وارد خانواده ی بچه های وب نویس هم احساس شدم شاهد سه شکست عشقی و جدایی بودم...
هر سه هم غیر قابل منتظره بود...
ولی آخری خیلی شوک آور بود...
هر رابطه ای ممکنه روزی به هر دلیلی به پایان برسه...
همون طور که دلیل شروع و ادامه ی رابطه به من ربطی نداشت ... دلیل پایانش هم به من ربط نداره...
اما وقتی برمی گردم و به دوستای استریتم نگاهی میکنم...
می بینم بر خلاف ما ها اونا خیلی وفا دار ترن...
به عنوان مثال بگم...
یکی از دوستان خیلی نزدیکم در دوره ی دانشگاه با دختری آشنا میشه و قبل سربازی هم ازدواج می کنن و الان هم که تموم کرده دارن خیلی شاد و سر حال با هم زندگی می کنن...
چون هر دو طرف رو میشناسم می تونم راحت تر قضاوت کنم...
یا یکی دیگه...
5 ساله دارن با هم زندگی می کنن... کسی که تا لنگ ظهر می خوابید الان 5 صبح میره ورزش و کوه...
حتی قدیمی ها...
قبل از انقلاب همو می شناختن.. بعد از مخالفت پدر و مادر مجبور به ترک و ازدواج پنهانی شدن...
متاسفانه بچه دار نمیشدن...
بدون سر و صدا رفتن یه بچه به فرزند خوندگی پذیرفتن و الان بعد 30 سال هر کی ازشون می پرسه مشکل از کی بود که بچه دار نمیشین میگن هر دو !!
خوب و شاد و سرحال هم دارن با هم زندگی می کنن.. حتی الان بیشتر از روز اول عاشق هم هستن...
خیال می کنین بین ما ها که کوچکترین اتفاق و گاهی بدون اتفاق خاصی از هم جدا میشیم قضیه ی به این بزرگی امکان داشت اینطوری رفع بشه... البته کسای زیادی هم از استریت ها هستن که در اطراف ما جدا زندگی میکنن و یا طلاق گرفتن و یا تنها زیر یه سقف با هم روز و شب می کنن همین...
ولی همیشه مشت نمونه ی خرواره... ولی این خروار برای ما اونقدری نیست که بخوایم خیلی به این بعد قضیه نگاه کنیم...
اما چیزی که باعث شد که اینا رو بگم این نبود که برم بالا منبر و نصیحت کنم...
نه عددی نیستم...
چیزی که منو وادار کرد "خودکشی بود"..
وقتی کسی تنهاس و شکست می خوره شاید اگه کسی به یادش نباشه و ازش یادی نکنه و یا نگه که "ببین هنوز زنده ای...
هنوز زندگی جریان داره... آره دیگه نیست... ولی تو که نمردی.. تو هم باید برای اینکه بهش ثابت کنی که حقیر نیستی و بدون اون هم می تونی.. باید زندگی کنی..."
اینو همیشه یادت باشه... ولش کن اگه برنگشت بدون از اول هم مال تو نبوده
ادعا ... ادعا... ادعا...
متاسفانه چیزی که همیشه می تونی در ایرانی جماعت پیدا کنی... حتا در عاشق شدنش!
ما این جمله رو که میگه "تا آخر عمر در قبال کسی که عاشقش کردیم مسئولیم" رو فقط در فیس بوک شیر کردیم ولی یاد نگرفتیم...
خودکشی راه حل مشکلت نیست...
نوشته بودی که دل کندن از ایران برات راحت تر شده..
آره منم تمام فکر و ذکرم رفتنه...
ولی با این شرایط تو خیلی شاید عاقلانه نباشه...
بمون آروم شو... با کس دیگه ای آشنا شو... بعد برو
دیگه هیچ وقت دوست ندارم از این حرفا بشنوم یا ببینم که نوشتی خودکشی و از این مزخرفات...
خیلی ازت دلگیر میشم...
بمون و ثابت کن که ما ها هم می تونیم عشق ماندگار دو طرفه داشته باشیم حتا مثل "رومئو و ژولیت" ! چرا که نه؟
...
این پست رو تقدیم می کنم به دوست و رفیق مهربون و نازنینم یوسف...
کسی که اولین بار در بین این جماعت ال جی بی تی به جای پوز حرفی از عشق زد...
ولی امان از این جماعت چرتی...

۱۳۹۱ مرداد ۱, یکشنبه

That's Life !



When the egg breaks by an external power, a life ends

وقتی تخم مرغ بوسیله یک نیرو از خارج میشکند، یک زندگی بپایان میرسد.

When the egg breaks by an internal power, a life begins.

وقتی تخم مرغ بوسیله نیروئی از داخل میکشند، یک زندگی آغاز میشود

Great changes always begin with that internal power

تغییرات بزرگ همیشه از نیروی داخلی آغاز میشود


۱۳۹۱ تیر ۲۱, چهارشنبه

MUSICAL 3




شاید همین یه شب باشه
که روبروت نشستمُ
دستای مهربونتُ
گذاشتی توی دستمُ
بذار تموم لحظه هاش
برای من خاطره شه
بودن تو کنار من یه آسمون آرامشه

شاید همین یه شب باشه
که اینطوری کنارتم
مخفی نکن حستو از منی که بی قرارتم
دارم نگاهت می کنم
تورو که دنیای منی
تویی که عاشقی ولی
سکوتتُ نمی شکنی

شاید همین یه شب باشه
بشکن سکوت سنگی رو
با حرفات عاشقونه کن
شب به این قشنگی رو
زمان چه زود جلو میره
ساعت چه سرعتی داره
تو همچنان تو خودتی
دلت چه طاقتی داره


شعر زيبايي داره... موزيك ويديوش برعكس خيلي ها شلوغ نيست... خودشم كه... بله ! ماه !   

....
 
پ.ن1: از گراميان همجنسگرا مي خوام كه تا مدت ها از واژه ي عشق و عاشقي استفاده نكنن ! با توجه به اتفاقاتي كه تازگي و براي سومين بار رخ داده  به نظرم بايد پذيرفت كه چيزي به اسم عشق پايدار در بين گراميان همجنسگرا وجود نداره ! لا اقل توو ايران !
پ.ن2: نمي دونم چه جوري ميشه آدم توو وبلاگش نشون بده كه از تعجب شاخ درآورده !!
پ.ن3: محلل فرستاديم بهش بگه "نمي خوام برام بميري... تو فقط بگو نميري... !!!" چون پاسخش خيلي طول كشيد حالا قراره يكي ديگه رو بفرستم بره با ايشون... يعني اوشوون... يعني همين آقاهه كه بالا هستن ! بصحبته... بهش بگه "شاید همین یه شب باشه که اینطوری کنارتم...مخفی نکن حستو از منی که بی قرارتم... !!!" 
ببينيم چي ميشه!!!
پ.ن4: يادش بخير... يه نوونوايي تو محلمون بود گاهي اوقات اونجا نوون مي خريدم... هميشه آدمو مي پاييد...چند سال پيش بود ... يه بار كه رفتم نوون بگيرم ديدم خودش كه صاب مغازه بود از اونور نوونوايي دويد و تندي اومد  و گفت سلام گل پسر اسمت چيه؟!
به قول بچه ها منم :|
-علي
شروع كرد به پرسيدن از سن و تحصيلات و اينا...
منم يكي در ميون پيچوندم...
خلاصه ديدم پشتم تا يه كيلومتر صف تشكيل شده و همه هم دارن نيگا مي كنن و تاييد و تكذيب مي كنن... به به ...به به... آفرين آفرين !!
خلاصه گفتم من برم ديگه دستم شكست...
دفعه ي بعد كه رفتم فهميدم از كاسب محل در موردم پرس و جو كرده... تمام شجره ناممم در اورده...
گفتم منم بپرسم ببينم اين كيه!
خلاصه داستان به خونه هم كشيده شد !
با پدر مادرم هم صحبت كرده بود!
فهميدم 6 تا دختر داره و يه پسر !!! خيلي خر پول ه و ثروتمنده...
حالا اون دنبال اين بود اون 6 تا رو شوهر بده من دنبال اون پسره كه از تنهايي در بياد !!!
خلاصه فوت كرد و ما هم مجرد مونديم !
خدا بيامرزتت كجايي كه ما رو از مجردي در بياري !!!
...!!!


۱۳۹۱ خرداد ۲۸, یکشنبه

MUSICAL 2


ياس (خواننده ي رپ) كسي بود كه اون موقع كه تازه كار بود دوستش داشتم...
مثه خيلي هاي ديگه كه اوايل كارشون خوبه... بعد مثه هواپيما فرود ميان!
از اونجايي كه سبكي در موسيقي وجود نداره كه گوش نكنم به رپ كه تازه پا گرفته بود هم گوش مي كردم...
تا موقعي كه يه اهنگ خوند كه باعث بهت من شد...!
اصلن توقع خوندن اين شعر يا دكلمشو از كسي كه هميشه از درد مي خوند نداشتم !
شهريور ماه 89 بود...
آهنگ "شيخ حيله گر" كه به قول سايت هاي روشنفكري! با شعر پر مفهومي از دكتر(!) ميترا روحاني ...
با دكلمه ي ياس...
كه حتا باعث خوشحالي خبرگزاري فارس هم شده بود !
و تيتر زده بود كه ياس اين آهنگ رو درباره ي مهدي كروبي خونده !
تا اينكه به بيت جالبي رسيد !
«بـــــــــــــــر مـــــیــــــان جنــــگـــل دور و دراز
هـــــــــیچ حیوان دیده ای هم جــنس باز...؟!»
....
عجب ... !!
من كه همينجوري داشتم گوش مي كردم ماوس تو دستم خشك شد و دهنم باز موند !!!
اين ياس ه ؟!
....
دوباره گوش كردم... سه بار...
باورم نميشد...
اينقدر عصباني بودم كه تمام آهنگاش رو كه مدت ها بود گوش مي كردم پاك كردم...
ديگه بهش گوش ندادم تا سال پيش كه يه آهنگ خوند به اسم "از چي بگم"...
در مورد فاجعه اي كه براي بچه های مدرسه ی شهید رحیمی روستای درودزن اتفاق افتاده بود...
البته اين اتفاق يا بهتره بگم فاجعه آذر 85 اتفاق افتاده بود
ولي با همت مسئولين ديه دانش آموزان اون مدرسه رو 5 سال بعد پرداخت كردن !
خب لبنان خرج داره ديگه !
چند روز بعد هم ياس اين آهنگ رو خوند و تقديم كرد به هشت دانش آموز آسيب ديده...
تصاوير دلخراش اين دانش آموزها و شرح ماجرا رو مي تونيد به طور مختصر در لينك زير مشاهده كنيد:

تنها چند روز بعد شايعه اي در رسانه ها و فروم ها پيچيد تحت اين عنوان كه يك فوق تخصص جراحی پلاستیک و زیبایی معالجه اين دانش آموزان رو پذيرفته !
دکتر شهرام فاضلی، فوق تخصص جراحی پلاستیک و زیبایی و عضو انجمن جراحان پلاستیک ایران...
با كليك و مراجعه به سايت زير نمونه اي از اون رو مي تونيد ببينيد:

تا اينكه 5 آبان سال 90 اين خبر توسط سايت دكتر شهرام فاضلي كسي كه در شايعه ها گفته بودند كه معالجه ي دانش آموزان رو پذيرفته تكذيب شد !
شايعه اي كه از اولش هم مشخص بود كه تكذيبش دير و زود داره ولي سوخت و سوز نداره !
متنش رو مي تونيد توي سايت خود دكتر فاضلي بخونيد:


شايعه اي كه اولش همه رو خوشحال كرد ولي آخرش همه رو ناراحت...
راستش رو بخوايد بايد يه اعترافي بكنم!
بعد از اين تكذيبيه و پس زمينه ي كاري كه از ياس و خوندن يا حالا دكلمه ي "شيخ حيله گر" داشتم به خودم گفتم كاش دكتر بودم!
كاش دكتر جراحي و زيبايي بودم و انجام اين عمل رو مي پذيرفتم...
بعد هم با خود ياس تماس مي گرفتم ! و ميگفتم من همجنسگرام ! حيوان يا هر چيز ديگه اي هم كه فكر كني نيستم !
همين... !
كاش يك نفر از پزشكان پيدا مي شد ! كه همجنسگرا باشه و اين مسئوليت رو بپذيره...


۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

Musical


گوش دادن به موسیقی همیشه برای من پلی بوده برای شنیدن شعر
تازگی ویدیویی دیدم که از صاحب اثر بعید بود !
اصلن توقع این اثر رو از این آدم نداشتم
خیلی منو تحت تاثیر قرار داد
اونم افشین بود ! با ترانه ی خلاصم کن
با شعر زیبایی از داوود بصیری
واقعن شاهکاریه
شاعرش از درد میگه
از عذاب و غمی که انسانهایی که گرفتار گرد هستند می کشن
از زبون مردم زیر پوست این شهر خراب  آباد میگه
از زبون ما جماعت چرتی...
واقعن باید سپاسگذاری کرد از این جور خواننده ها
نه مثه حسین تهی که هنوز گرفتاره "منو این" ه !
به قول شاهین به دنبال قر کمر فقط !
والا خوبه آدم یه خورده به مخش هم فشار بیاره

متن آهنگش رو میذارم:
خدایا خسته گردم خلاصم کن
پر از رنج و غم و دردم رهایم کن
من از این نشعه بیزارم خداوندا
بیا آغوش پاکت را از عالم کن
خلاصم کن خلاصم کن
خلاصم کن خلاصم کن

از این درد و از این تنهایی و دیوار
از این بد نامی و روح و تن بیمار
از این افیون بی درمون لاکردار
خداوندا خلاصم کن از این آوار
خلاصم کن خلاصم کن
خلاصم کن خلاصم کن

منم چون سایه ای در یک شب مهتاب
که افتاده ز نیزاری به یک مرداب
منم چون نی پر از ناله پر از فریاد
خداوندا خلاصم کن از این بیداد
خلاصم کن خلاصم کن
خلاصم کن خلاصم کن



 در حاشیه ی خبر ها :


حالا یه نفر چشم ما رو گرفت... ها !
رفتم تو پیجش دیدم اووووووه چه خبره !
همه دخترا ریختن میگن دوستت داریم !
ماهه ماه !
چشاتون درویش کنیدا ! ها !!! من غیرتیم !!! 



حالا قراره یکی رو بفرستیم بره باهاش صحبت کنه !!!
قراره بهش بگه « نمیخوام برام بمیری... تو فقط بگو نمیری !!! »  .............   



۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه

رد هت و پسر خاله !


امروز داشتم آهنگ ابی رو گوش میدادم
" وقتی که من عاشق میشم دنیا برام رنگ دیگس ....
... وقتی که من عاشق میشم عاشقتر از من دیگه نیست...
...توو جوون سپردن واسه عشق هیچکی سر از من دیگه نیست...
... وقتی که من عاشق میشم فصل دوباره موندنه
فصل رباعی و غزل فصل دوباره خوندنه...."
یادش بخیر واقعن چقدر خاطره دارم با این آهنگ
تو خونمون یه رادیو ضبط داشتیم
و یه عالمه آهنگ و شعر و ترانه
شهر قصه رو هم یادمه
همیشه از سر صبح تا شب روشن بود
هر روز با اهنگ بزرگ میشدم
یه روز واسه مدرسه (دوران ابتدایی) قرار بود یه روزنامه دیواری چاپ کنیم
وظیفه ی منم طبق معمول جمع آوری و نوشتن مطالب بود و البته با سپاس از معلم پرورشی برای چسبوندن این کاغذ با 4 تا چسب که هیچوقت توی اون 5 سال ندیدم جا

چسبی داشته باشه همیشه باید با دندون می بریدش !
یه کتاب لطیفه داشتم که پر از لطیفه های مورد دار بود
روزنامه دیواریه شامل 5 بخش بود که یه بخشش مربوط به لطیفه ها بود !
بله !
تا 1 شب بیدار بودم تا تکمیلش کنم
رسیدم به بخش لطیفه ها
منم نامردی نکردمو چند تا از اون لطیفه های مورد دار رو نوشتم !
من چون با معلما میرفتم سر کلاس بچه ها که رفتن و سر جاشون نشستن منم رفتم اتاق معلم پرورشی
دیدم که نیست و گفتم جهنم خودم وصل می کنم !
بعد از یکی دو ساعت دیدم چند تا از بچه ها که می خواستن سر به تنم نباشه دارن با لبخند از کنارم رد میشن
یکی از بچه ها که جا داره ازش از همینجا سپاسگذاری کنم !
اومد و زیر گوشم گفت که برم و ببینم جلو بورد چه خبره !
بله !
همه محو خوندن بودن !
در یک عملیات ضربتی همه رو جمع کردم !
آخه نصفه شبی وقت جک نوشتن بود ؟!
....
چند روز پیش که پیش پسر خالم بود
(2 سالشه ! دیشب هم مثلن تولدش بود ! )
دیدم داره با زور فیتیله نیگا میکنه!
خاله ی پروفسورم (!) معتقده که اونا حتمن یه چیزی می دونن که این برنامه ها رو می سازن ! لابد واسه بچه ها خوبه !
از سر همین برنامه ی وزین (!) یاد گرفته انواع وسایل دم دستشو پرت می کنه !
و هزار تا کار دیگه که قبل از دیدن اینا انجام نمی داد !
حتمن بچه های کامپیوتر خوب می دونن که وقتی جایی میرن
حالا به هر دلیلی
اولین اقدام صاحب خانه درخواست برای بررسی پی سی مورد نظر یا لپ تاپ و مشاوره ی کامپیوتریه !
اما یه چند باری به درخواست شوهر خالم براش موزیک ویدیو بردم
همیشه هم وقتی میرم پیش پسر خالم سریع می پره توو بغلم و میگه "علی آقا آینگ" !
یعنی آهنگ !
خلاصه این بچه هر چقدر مثل خودم شاده... این خاله ی ما غمگین !
میگم ما که با هایده و مهستی و گوگوش و ابی و داریوش و ... بزرگ شدیم شدیم این !
وای به حال اینا که با عمو قناد میخوان کشورو بسازن !
یه جایی خوندم بچه های ژاپنی وقتی برای بار اول میرن مدرسه بهشون میگن که شما کشوری دارید که هیچی نداره... نه کشاورزی نه علم نه دامداری
این شما هستید که باید اینا رو سر و سامون بدین !

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

هموفوبیا


به مناسبت 28 اردیبهشت , روز جهانی مبارزه با هموفوبیا



(هموفوبیا به معنای همجنسگرا ستیزی و همجنسگرا گریزی است)



 17 می، روز جهانی حمایت از همجنسگرایان و مبارزه با هموفوبیا (همجنسگرایی ستیزی) گرامی باد.



 
 به امید روزی که هیچ کس در هیچ کجای دنیا به خاطر گرایش جنس غیر انتخابی خود مورد اذیت و آزار واقع نشود.



اینم برای اونایی که فراموش کردن شاهین نجفی کی بود !
با تو کل کل و برد و باخت واسه ما باخته
جهان شاهینو واسه جنگ با کوچیکا نساخته
۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

عشق ؟


عشق..
چه واژه ی غریبی...
به خصوص برای ما ایرانی ها...
ماهایی که ادعامون کون دنیا رو پاره می کنه... !
خصوصن اگه هومو هم باشی
نمی دونم یادتون هست یا نه ولی اگه یادتون رفته من یادتون میارم...
5 سال پیش... 6 سال پیش ...
خیلی مهم نیست
فیلم پورنویی دراومده بود به نام زهره
که منتسب شده بود به خانم زهرا امیر ابراهیمی...
بگذریم از داستان اون فیلم...
چون هر کسی باید پاسخگوی کردار خودش باشه و به من هم ربطی نداره
اما بعد از خارج شدنش از ایران
یک مصاحبه ای داشت با بی بی سی پارسی
در واقع اولین مصاحبش بود البت تصویری...
آخرای مصاحبش حرف دل منو زد...
حرفایی که خیلی منو به فکر فرو برد...
« متاسفانه ما چون اجازه نداریم هیچ وقت بلند راجع به عشقمون حرف بزنیم... راجع به زندگی حرف بزنیم.... راجه به ... همین جور که توی مدارسمون به ما آموزش داده نمیشه که اصن چطور باید برخورد کنی با چنین پدیده هایی... »
....
آره حق با تو بود
ما رو اینجوری بار آوردن
یا یه نمونه ی خارجی...
حتمن سریال queer as folk رو دیدین
توی اون قسمتی که برایان برای بار اول جاستین رو به خونش می  بره...
بعد هم جاستین با حالت قهر و ناراحتی از خونش بیرون میره... 
برایان بهش میگه:

LOOK, I DON'T
BELIEVE IN LOVE.
ببين من به عشق اعتقادي ندارم
 
I BELIEVE
IN FUCKING.
من به سکس اعتقاد دارم

IT'S HONEST.
IT'S EFFICIENT.
هم صادقانه است هم به درد بخور

YOU GET IN AND
OUT WITH A MAXIMUM
OF PLEASURE
شروعش ميکني و تمومش ميکني اونم با نهايت لذت

AND A MINIMUM
OF BULLSHIT.
و حداقل مزخرفات

LOVE IS SOME-
THING THAT
STRAIGHT PEOPLE
عشق يه چيزيه که مردم عادي

TELL THEMSELVES
THEY'RE IN SO
THEY CAN GET LAID,
به خودشون تلقين ميکنن که بتونن سکسو به دست بيارن

AND THEN THEY
END UP HURTING
EACH OTHER,
و آخرشم با آسيب زدن به همديگه تمومش ميکنن

BECAUSE IT WAS
ALL BASED ON LIES
TO BEGIN WITH.
چون همش از اول با دروغ شروع شده

IF THAT'S
WHAT YOU WANT,
اگه اين چيزيه که تو ميخواي

THEN GO AND FIND
YOURSELF A PRETTY,
LITTLE GIRL...
برو و واسه خودت يه دختر کوچولوي خوشگل پيدا کن و

AND GET MARRIED.
ازدواج کن

شاید هممون تجربه ی سکس رو نداشته باشیم ولی هممون تجربه ی عشق رو داریم...
امتحانش مجانیه... !
کافیه بری و توی یه شبکه ی اجتماعی عضو بشی...
طرف بدون اینکه بشناستت میاد و میگه من از خودت... شخصیتت... رفتار و منشت....
خیلی خوشم میاد...
بعد هم میره بالا منبر شروع میکنه یکی به نعل میکوبه یکی به میخ...
اما ...
میگه حالا بریم سر اصل مطلب !
پوزت چیه !!!
حالا اگه طرف بای باشه میگه ts
اگه استریت باشه میگه t
شانس بیاری گی باشه !
من که به شخصه برای آنالیز این موجودات هم که شده چند باری باهاشون حرف زدم
کم شده تهش فرار رو بر قرار ترجیح ندی !
عاشق و سینه چاک میاد و شمارشو میده... کار و بارش رو میگه... ولی حتا بدون اینکه منو بشناسه یا حداقل یه بار دیده باشه !

روشن فکرانه از دول عمو بالا میره
 فکر میکنه که حالا عدد واسه ما
با تو کل کل و برد و باخت واسه ما باخته
جهان شاهینو واسه جنگ با کوچیکا نساخته

درود بـــــر شــــاهــــیـــن نــــجــــفـــــی !

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه

× وی آی پی ×


با تو کل کل و برد و باخت واسه ما باخته/جهان شاهینو واسه جنگ با کوچیکا نساخته

 درود بر شاهین نجفی !

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

تو نیستی




توو این خونه هوایی نیست
غروبایی که غمگینم
نفسی اگه با من هست
هوای توئه توو سینم
خیالت با منه هرشب
قفس می سازم از یادت
دلی که خونه از غصت
هنوزم خیلی می خوامت
کسی جاتو نمیگیره
هنوزم پای تو هستم
مثه درهای این خونه
چشامم رو همه بستم
تو نیستی و لبای من
فقط عکست رو می بوسه
تو رو انقدر بوسیدم
که عکست داره می پوسه

همیشه برای شاهین نجفی احترام خاصی قائل بودم و هستم. با این ویدیوی "بعد از تو" هم که دوچندان شد. واقعن دمش گرم

 


همه چی خوبه... همه چی آرومه... روزای خوبی داره میاد و میره ... و بیشتر از همیشه به آینده امیدوارم....
بعد از حمله به صفحات الملك عبدالله ملك الانسانية و العربیه و ملکه بریتانیا و گوگل و پادشاه این کشور اون کشور ! یک کمی آروم گرفتم و دارم درس می خونم !
کی میخواد این شیطونیام تموم شه خدا میدونه !
نمی دونم چرا دستم به نوشتن نمی ره... الان
شاید توو پست بعد یه داستانکی نوشتم !

۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

حالا بیا و درستش کن !!!

امروز برگشت... بعد از یک سال که غیبش زده بود
خودش نبود ولی سایش همه جا بود
بعد از ظهر قبل از اینکه برم بیرون مثل همیشه رفتم دوش بگیرم
از حموم اومدم بیرونو با حوله روی مبل لم دادم
موزیک پخش می شد
گوشیم بالا سرم بود که صدا خورد
یه اس ام اس از کسی که شمارش رو ذخیره نکردم
ولی انگار 4 رقم آخرش آشنا بود
اصلن دوست نداشتم حتا بهش فکر کنم که اونه
نوشته بود که فروردین اومد... و من تو و آزرده بودم... منو ببخش...
یه همچین چیزایی !
تو ماشین بهش اس ام اس دادم
خدا ببخشه... اما به جا نیاوردم..
چند ساعت گذشت...اس ام اس نداد... دوباره اس ام اس دادم
که دیدم تماس گرفت
با دستپارچگی ولی با لحنی خونسرد !
گفتم الو... بله...؟
گفت سلاممممممممم علی آقای گل گلاب... خوبی مهندس
وای خودش بود !
اصلن به روی خودم نیاوردم و ادامه دادم: شما؟ (با لحن کاملن جدی)
گفت: اممم ... خب .... چیزه.... ببخشید اس ام اس رو اشتباهی فرستادم ...
من: در حالی که قیافم شکل ! شده بود ادامه دادم: خواهش می کنم...و در حال قطع کردن تماس بودم که شنیدم گفت نشناختی؟
گفتم نه
گفت باشه ببخشید.
...
یه نفس راحت کشیدم
اما می شناختمش و صد در صد اونم خودشو مثل من زده بود به نفهمیدن
صد در صد اون اس ام اس رو اشتباهی ارسال نکرده بود
اما حتا خیال اینکه اس ام اس اشتباهی ارسال شده بود هم خوشحالم می کرد
به همین خیالا بودم که رسیدم پیش دوستم و داشتیم با هم می حرفیدیم که یهو اس ام اس اومد
یه آب دهنی قورت دادم و همین طور که به صورت دوستم نگاه می کردم نیشم باز شد
ادامه دادم ... دو دقه بعد یکی دیگه اس ام اس اومد!
حالا یه بار سایلنت نذاشتما
دو دقه بعد یکی دیگه اومد !
بحثو پیچوندمو به بهونه ی کارتریج پرینتر از مغازه زدم بیرون
دو تا اس ام اس اولی از یکی از رفقا بود !
خب خدا رو سپاس !
اما سومی خودش بود!
یه نگاهی به این ور و اون ور کردم و بغ کردم و شروع کردم به خوندنش:
سلام... (فلانیم)... ببخشید خودمو معرفی نکردم... امیدوارم ببخشی و ....
از این حرفا
دو بار دستم رفت بهش اس ام اس بدم که آخه با چه رویی تو اس ام اس میدی؟ آخه با چه رویی من بهت اس ام اس بدم؟
چند سال از اولین باری که بم گفت دوست دارم می گذشت...
بعد ها شنیده بودم چشش یکی از دخترای دانشگاهو گرفته..
یه جورایی چند سال دنبالم بود...
سعی می کردم هرجایی که اون میره من نرم و خودمو اونورا ظاهر نمی کردم...
تقریبا یک سال میشد که بعد از اون همه ابراز علاقه از طرف اون و با کلی دعوا و فحش و بد و بیراه و حتا تهدید از طرف من قول داده بود دیگه پیداش نشه
اما کیه که نشناستش
من کسی رو نمی خوام که اگه یکی رو در کنار من قرار بدی و بگی یکیشونو انتخاب کن طرف دو دل بشه یا شک کنه
من کسی رو می خوام که اگه حق انتخاب بین من یا یکی دیگه ...
اصن چرا یکی دیگه ؟
همه ی دنیا رو بهش بدن
منو انتخاب کنه
ولی این نمی فهمه
خیال می کنه همه چیز بچه بازیه
بدم میاد از کسایی که دوست داشتن و عشق ورزیدن و به شوخی میگیرن
راستش خودم بعد از اون قضایا عذاب وجدان داشتم
دوست نداشتم سال نو با کسی قهر باشم یا دلخوری وجود داشته باشه
اما نمی دونم چه جوری از دلش بیرون بیارم که پر رو نشه!
آدم بی جنبه ایه
فکر می کنه هر لطفی که بهش می کنم نشانه ی دوست داشتنه و علاقس...
خداییش این پشتکار رو میذاشت در هر کاری الان مدال میگرفت.

پ.ن: اینم از شانس منه خره !
۱۳۹۱ فروردین ۷, دوشنبه

...یه سال از این دوری گذشت... قصه به اخر نرسید...


هفت سین خالی از یه سین
دیوان حافظ توو بغل
تا که تو از راه نرسی
نه شعر میخونم نه غزل
تو باید از راه برسی
به مرز و بوم این دیار
تا از حضورت حس کنم رسیده عطر نوبهار
روزی که از راه برسی
زمستون از پا در میاد
هفت سین خالی از یه سین
سایه ی دستاتو میخواد
تن پوش تازه بر تن
گم شدنم توو آینه
وقتی که تو کنارمی هر روز نوروز من ِ
تن پوش تازه بر تن
گم شدنم توو آینه
وقتی که تو کنارمی هر روز نوروز من ِ
دلم ازت جدا نشد
نفس تو رو نفس کشید
یه سال از این دوری گذشت
قصه به آخر نرسید
به آرزوی دیدنت
هفته به هفته نو شدم
جمله ی باز میبینمش
وعده من شد به خودم
تو داری از راه میرسی
زمستون از پا در میاد
هفت سین خالی از یه سین
سایه ی دستاتو میخواد
تن پوش تازه بر تن
گم شدنم توو اینه
وقتی که تو کنارمی هر روز نوروز من ِ

«رها اعتمادی»
۱۳۹۰ اسفند ۲۹, دوشنبه

سال نو

سالی پر از بهترین ها رو براتون آرزومندم
پر از مهر و محبت
پر از سلامتی و تندرستی
به زیبایی بهار
به گرمی تابستون
به تنوع پاییز
و سپیدی برف زمستون

* پیشاپیش سال 2571 شاهنشاهی 7034 میترایی 3750 زردشتی 1391 خورشیدی را شادباش میگویم هرچند قریب 1400 سال است که بذر دروغ و کین بسرزمین من رخنه کرده ... هرچند قریب 1391 سال است که هجرت میگذرد ولی مردم سرزمین من ... 5649 سال پیش از هجرت نوروز را جشن میگرفتند 2347 سال پیش از هجرت خدای یکتا را ستایش میکردند و دروغ را زشت میپنداشتند 1185 سال پیش از هجرت کوروش دوستی و مهرورزی را در میان جهانیان گستراند آری پیشینه سرزمین بسی بیشتر از 1391 سال است " نوروز خجسته " *  منبع

۱۳۹۰ اسفند ۷, یکشنبه

حماقت

تو خیابونای این شهر پُر ِ از حماقتِ..
امروز که داشتم تو این شهر قدم میزدم واقعا داشت حالم بهم می خورد..
هر روز که میگذره عزمم برای رفتن بیشتر میشه..
امروز چند تا از سایت هایی که باهاشون سر کار داشتم بسته شدن..
یعنی برای ما ها.. برای ایرانی ها..
می فهمی که..
چی بگم از حماقت این مردم..
کل کوچه و خیابونا پر شده از پوستر های تبلیغاتی..
همه جا اسپیکرهای چند تیکه بستن و دارن محسن یگانه و خواجه امیری و ... پخش می کنن.. یه سری دختر به قول خودشون بد حجاب هم نگه داشتن ورودی دکونشون یا همون ستادشون..
موندم چرا الان زلزله نمیاد..
آره تا یه هفته همه چیز آزاده..
یاد دو سال پیش افتادم..
نیمه شب با چند تا از بچه ها راه افتادیم و رفتیم سمت جایی که همیشه پاتوق دانشجوها و جووناست..
خیابون بسته شده بود.. همه در حال رقص و آواز بودن.. ملت از ماشیناشون پیاده شده بودن.. داشتن می رقصیدن.. همه ماشینا ولومُ داده بودن بالا..
چه شبی بود.. همه شاد و سر زنده..
انگار انقلاب شده بود..
مامورا میگفتن به ما گفتن امشب ملتُ آزاد بزارید و کسی رو نگیرید..
فرداش که شد و اون نمایش مسخره اتفاق افتاد.. بعدازظهرش در عین ناباوری و بهت از نتیجه ی آرا سرگردون تنها پاشدم و رفتم سمت همون منطقه..
چی شده بود..
انگار رو شهر گرد مرده ریختن..
چی شده بود اون ملتی که تا دیشب شاد بود و می رقصید..
انگار همه افسردگی گرفته بودن..
تا امروز که بازم رفتم همون جا..
هیچ چیز تغییر نکرده بود..
تو چهره ی مردم این شهر میشه نا امیدی رو دید..
نه از فرداشون بلکه از امروزشون..
چی بودیم.. چی شدیم.. از همه بدتر چی میشیم.. !!

پ.ن: هر چیزی در این دنیا پایانی داره جز حماقت...

۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

با مویی؟! (ba moiee) !!!!!


بعضی موقع ها هست که آدم فکر چیزی رو نمی کنه ولی اون اتفاق می افته
واسه من که همیشه اینطوری بوده
سر ظهر اونم واسه درسی که اصلا ازش خوشم نمیاد رفتم سر کلاس
از بس استاده خود درگیری داره کسی باهاش واحد برنمی داره
منم مجبور شدم باهاش بردارم
یعنی اصلا خودم برنداشتم آموزش برداشت !
اولین جلسم بود
از پله ها که داشتم بالا می رفتم و همین جوری توی حال خودم بودم که شنیدم یکی منو صدا زد
فلانی... فلانی...
برگشتم
بههههه
سلام.. کجایی تو..
یکی از همکلاسی های قدیمی رو دیدم فکر کنم 7 سالی می شد که همدیگرو ندیده بودیم
ظاهرش اصلا عوض نشده بود ولی به من می گفت که به سختی شناختمت
بعد از احوال پرسی
پرسید چه درسی داری؟
فهمیدم چند تا درسو با همیم
خوشحال شدم و رفتیم بالا
رسیدیم سر کلاس که دیدم یکی وایساده بر و بر داره منو نیگا می کنه
از نوک کفش تا بالاترین تار مو ! (موهام سیخکی بود ! یه بیست سانتی از سرم فاصله داشت !)
جلوی درب وایسا بود و مات نه می ذاشت کسی بره نه بیاد
خشکش زده بود
منم یه لحظه گفتم یعنی کیه؟ خیلی آشناست!
رفیقم که پیشم بود گفت نشناختی؟
فلانیه دیگه!؟!؟!
بعد هم دو دستی اومد و منو چسبید
تازه دو زاریم افتاد
یکی از کسایی بود که شاید اصلا دوست نداشتم ببینمش
دوره ی دبیرستان با هم همکلاس بودیم
2 سال خودشو کشت
یه جورایی .........
مثلا می گفت دوست دارم
پسر بدی نبود
از لحاظ قیافه که خب ایده آل بود
خیلی ها اون زمان تو کفش بودن
پسرها خودشون می دونن دوره ی دبیرستان چه اتفاقاتی که نمی افته.. دوره ی بلوغ و .... بله دیگه...
همیشه هوامو داشت
باورتون نمیشه چند بار واسه خاطر من دست به یقه شده بود و کار به کتک کاری بیرون مدرسه هم کشیده بود
از این و اون میشنیدم که پشت سرم چقدر هوامو داره
اون دوران قبل از زمان عاشق شدنم بود و درسم فوق العاده عالی بود
هر وقت سر کلاس ریاضی، فیزیک، یا حتی درسای تخصصی چیزی می گفتم اولین نفری بود که با صدای بلند تایید می کرد... بعد از حل مساله بلند دست می زد..
خلاصه داستان داشتیم !
جاشم همیشه عوض میکرد
همیشه نیمکت جلوی من بود
یه روز بهم گفت
از من خوشت میاد؟
این موضوع رو جلوی جمع گفت و همه منتظر بودن که من چی میگم تا شلوغ کنن
منم با خنده گفتم
اگه موهاتو سیخ کنی و مشکی بپوشی آره.. چرا که نه..
نگاهش خیلی جالب بود.. انگار داشت با چشماش می خندید..
صبح روز بعدش خواب موندم و کلاس اول رو نرفتم..
خب میشناختنم و با اینکه دیر اومدم ولی راه دادن بیام تو..
وقتی رفتم سر کلاس باورتون نمیشه
موهاشو سیخ کرده بود .. سر تا پا مشکی پوشیده بود..
اومدم تو دستمو گرفت..
دستم و کشیدم و گفتم باورم نمیشه .. تو دیوونه ای...
روزای آخر مدرسه بود چند روز مونده بود تا فارغ تحصیل شدن..
کنار پنجره وایساده بودم و داشتم بیرونو نگاه می کردم
دست یکی رو روی شونه ی راستم حس کردم.. اومد کنارم وایسادو مثل من به بیرون نگاه کرد.. صورتش رو که برگردوند سمتم دیدم چشاش خیس شده..
پسر فوق العاده با احساسی بود..
بعد این همه سال...
هفت سال گذشت
اون روز که بعد از سال ها دیدمش
کلی ریش داشت و سر تا پا مشکی پوش..
همون مدل مویی رو که من دوست داشتم داشت.. سیخ سیخی !!!
......
.......
........
سه نفری رفتیم سر کلاس..
اینقدر محیطش برام سنگین بود که باورتون نمیشه..
سنگینی نگاهی رو روم احساس می کردم..
جزوه ی کنار صندلیم افتاد.. برگشتم که برش دارم.. دیدم همین جوری زل زده بهم...
استاد تو طول کلاس بارها اسمش و آورد.. گفت فلانی امروز حواست به درس نیستا..
دو جلسه به همین منوال گذشت..
استاد دیر اومده بود و عصابی هم بود..
اون روز اون ته کلاس نشسته بود و من جلو.. بعد از آنتراک دادن استاد البته سر کلاس!
پاشد بهم گفت فلانی باز هم ما رو تحویل نمیگیری؟
سکوت کردم
دوباره گفت اینقدر پیش اون نشین بابا بیا پیش ما هم بشین
من: آخه نمی دونی این رفیق ما یه چیزیه!
(خدایی بدون منظور گفتم)
بدون توجه به استاد داد زد تو یه چیز دیگه ای هستی نه اون
سرم رو که برگردوندم دیدم استاد با سیبیل های هرکول پوآروییش داره ما رو دید میزنه
هیچکدوممون متوجهش نشده بودیم !!!
استاد اخراجش کرد
رفت بیرون ولی بدتر از همه نگاه های دخترا بود
کلاس که تموم شد رفتم پایین تو محوطه با بچه ها نشسته بودم که دیدم اومد و کنارم نشست
خلوت که شد من موندم و اون
داستانش رو برام تعریف کرد...
بعد از دبیرستان دانشگاه رفت و سریع بعدش سربازی..
از دوران دبیرستان گفت...
چنان با ذوق داستان هایی رو که من دیگه داشتم فراموشش می کردم رو برام تعریف می کرد .. که انگار همین دیروز بود..
همه رو با جزئیات به یاد داشت...
هنوز هم دوسم داشت..
فهموندم بهش که نمیشه.. یعنی نمی تونم ... با حسرت بهم نگاه می کرد..
تنها کلامش این بود که هرگز نمی تونم فراموشت کنم...
....
پ.ن: من نمی دونم هی میگن ویتامین سی بخور سرما نخور ! روزی یه پارچ پرتقال.. بعدشم سیب.. کیوی.. لیمو.. نارنگی... و.... می خورم ولی
باز سرما خوردم !!!!
دیگه حالم بد شد از بس سوپو نخود و عدس خوردم!
دیروز چند سیخ کباب زدیم به بدن کلی فاز داد
چیه آخه همش سوپ !

Followers

با پشتیبانی Blogger.