۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

رو سرابم

امروز بالاخره اون اتفاقی که باید می افتاد... افتاد...
اتفاقی که شاید بیست سال زمان برای اومدنش کمی طولانی بود...
میدونی...
حرفی که بیست سال توی دلت بمونه دیگه حرف نیست... درده... غمه...
وای به روزی هم که بغضت بترکه...
حرفایی که شاید توی این بیست سال هر روز واژه ای بهش اضافه شد... تا رسید به اینجا....
تنها چیزی که می تونست آرومم کنه..
رانندگی توی یه جاده ی خلوت بود و گوش دادن به شاهین...با اینکه هیچ چیز آرامش بخش تر از پیاده روی برام  نیست... ولی شاهین این بار هم کار خودشو کرد...


با تمام وجود غمگینم مثله وقتی که زن نمی سازه
مثله وقتی که دوست می میره
مثله وقتی که تیم می بازه
با تمام وجود غمگینم ، مثله اوقات تلخ تنهایی
فکر کردن به سکس با رویا
شرم احساس زود ارضایی
با تمام وجود غمگینم ، لوله تریاک زیر این تخته
دست و پاهامو با طناب نبند
ترک اعتیاد واقعا سخته
با تمام وجود غمگینم
مرگ جزیی از آرزوم شده
بهتره شعرمو شروع کنم
باز سیگار من تموم شده
با تمام وجود غمگینم
با تمام وجود غمگینم
با تمام وجود غمگینم شادی ام مال سال ها قبله
چشم باز ایستاده می خوابم
مثله اسبی که توی اصطبله
با تمام وجود غمگینم
کشورم نفت به جهان میده
شهرونداش مثله سربازن
همه چی بوی پادگان میده
با تمام وجود غمگینم ، تشنه ام مثله فیل بی خرطوم
رو سرابم دقیق شه چشمام
عاج من خرد می شه با باتوم
با تمام وجود غمگینم
با تمام وجود غمگینم

با تمام وجود غمگینم
حق آزادی انتزاعی شد
وای،هفتاد میلیون مثله من
درد شخصی اجتماعی شد

0 نظرات:

Followers

با پشتیبانی Blogger.