۱۳۹۰ فروردین ۱۴, یکشنبه

گذشته - قسمت ششم

تابستون رسیده بود و وقت تعطیلات دانشگاه. یه روز که من برای انجام فریضه ی مقدس خرید نان ! از خونه بیرون رفته بودم وقتی رسیدم خونه دیدم که چند تا کفش زیر راه پله هست. کفشا آشنا نبودن! مادرم رو صدا کردم تا بیاد و از من نون رو بگیره. وقتی مادرم اومد ازش پرسیدم که مهمون داریم؟ گفت آره دختر عمت و پسرش اومدن. گفتم پس من میرم! آخه حوصله ی افاده های این دختر عمه جان رو ندارم! مادرم گفت نه بده حداقل بیا بالا یه سلام علیکی بکن و بعد برو.
یه توضیح کوچولو در مورد این پسر دختر عمم بدم! ما دو تا هم سن هستیم و از کوچکی با هم بزرگ شدیم. اون موقع که ما 10 سال داشتیم اونا رفتن تهران زندگی کردن. خلاصه خیلی با هم عیاق بودیم. البته یه 8 سالی بود که همدیگرو ندیده بودیم.
به خاطر مادرم رفتم بالا و در رو باز کردم دیدم به به کاملا هم قد و هم هیکلیم! انصافا خیلی کپی بودیم! رفتم جلو . به طور رسمی باهاش دست دادم و احوال پرسی کردم! ولی انگار چشمش رو گرفته بودم! بعد از احوالپرسیه رسمی من اومد جلو و منو بغل گرفت و شروع کرد به ماچ و بوسه! اینقدر تابلو این کارو کرد که همه زدن زیر خنده! شانس آوردم که به جز ما، 3 نفر دیگه هم اونجا بودن وگرنه مطمئنا کار به جاهای باریک میکشید!
بعد هم گفتم که باید برم و کار دارم و از این حرفا که یهو پسر دختر عمم گفت نه کجا حالا 2 دقیقه بشین باهات حرف دارم! خلاصه شروع کرد بیوگرافی منو بیرون کشیدن! چه بدن خوش فرمی داری! کجا بدن سازی میری؟ صورتت چه صافه؟ چقدر سفید شدی و ... از این مزخرفات!
خلاصه هر جوری که بود از دستش در رفتم!
بعد از ظهر تابستون بود گفتم آخه توی این گرما کجا برم؟ یکم که فکر کردم دیدم بهترین کار اینه که برم همون کافی نت همیشگیم.
رفتم و شروع کردم به ولگردی(وبگردی) یهو دلم هوای سبحان و کرد! خیلی اتفاقی رفتم توی گوگل اسم و فامیلش رو سرچ کردم!
دیدم یه لیستی ظاهر شد چند تا شو باز کردم و شروع کردم به خوندن.
یکیشون واسه مدرسه فوتبال بود. دیدم یکی از بازدیدکننده های وب کامنت گذاشته که من سبحان .... ساکن ... متولد .... هستم و می خواستم در باشگاه (مدرسه) فوتبال شما عضو شم. شرایط رو برام ارسال کنید!
تمام موارد درست بود! هم اسمش هم شهرش و هم سال تولدش! ادامه دادم دیدم نوشته این شماره و آدرس ایمیله منه!
یعنی دارم خواب میبینم! هم شماره تلفن و هم ایمیل!
میگن که عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد! واقعا راسته!
آدرس ایمیل واسه یاهو بود! بنابراین با مسنجر حتما آن می شد!
پس ادش کردم!
ولی همیشه آف بود! این یعنی حالگیری ! ولی من شماره تلفنش رو داشتم!
رفتم و یه سیم کارت خریدم و یه اس ام اس عاشقانه براش ارسال کردم!
جوابش این بود . . .
                     
ادامه دارد . . .

فایل جالب امروز:
توضیح: در صورتيكه شما نام پدر و مادر خود را وارد نماييد  اين سيستم توانايي تشخيص نام شما را خواهد داشت !!!!
اين يک فايل اکسل هستش که بايد براي اجراش نرم افزار اکسل(Excel) از مجموعه نرم افزارهاي آفيس(Office) نصب باشه! حجم: 24 کیلو بایت
لینک: از سرور مدیا فایر - پس از لود شدن صفحه ی لینک منتظر بمانید تا درخواست دانلود شما به سرور فرستاده شود سپس بر روی Click here to start download.. کلیک کنید

3 نظرات:

نقطه چین ها . . . گفت...

خب با سیم کارت خودت بهش اس میدادی! :دی

یوسف

Bardia گفت...

يوسف:
يوسف جان تو هم دل خجسته اي داري ها !
اتفاقا حالا كه به گذشته فكر مي كنم ميبينم تنها كار درست من در اين ماجرا همين بود !

نقطه چین ها . . . گفت...

این آیکون ها چقدر باحالن مثه همین که ابروهاشو بالا پایین میکنه.. :-))

یوسف

Followers

با پشتیبانی Blogger.