۱۳۹۰ دی ۱۱, یکشنبه

با مویی؟! (ba moiee) !!!!!


بعضی موقع ها هست که آدم فکر چیزی رو نمی کنه ولی اون اتفاق می افته
واسه من که همیشه اینطوری بوده
سر ظهر اونم واسه درسی که اصلا ازش خوشم نمیاد رفتم سر کلاس
از بس استاده خود درگیری داره کسی باهاش واحد برنمی داره
منم مجبور شدم باهاش بردارم
یعنی اصلا خودم برنداشتم آموزش برداشت !
اولین جلسم بود
از پله ها که داشتم بالا می رفتم و همین جوری توی حال خودم بودم که شنیدم یکی منو صدا زد
فلانی... فلانی...
برگشتم
بههههه
سلام.. کجایی تو..
یکی از همکلاسی های قدیمی رو دیدم فکر کنم 7 سالی می شد که همدیگرو ندیده بودیم
ظاهرش اصلا عوض نشده بود ولی به من می گفت که به سختی شناختمت
بعد از احوال پرسی
پرسید چه درسی داری؟
فهمیدم چند تا درسو با همیم
خوشحال شدم و رفتیم بالا
رسیدیم سر کلاس که دیدم یکی وایساده بر و بر داره منو نیگا می کنه
از نوک کفش تا بالاترین تار مو ! (موهام سیخکی بود ! یه بیست سانتی از سرم فاصله داشت !)
جلوی درب وایسا بود و مات نه می ذاشت کسی بره نه بیاد
خشکش زده بود
منم یه لحظه گفتم یعنی کیه؟ خیلی آشناست!
رفیقم که پیشم بود گفت نشناختی؟
فلانیه دیگه!؟!؟!
بعد هم دو دستی اومد و منو چسبید
تازه دو زاریم افتاد
یکی از کسایی بود که شاید اصلا دوست نداشتم ببینمش
دوره ی دبیرستان با هم همکلاس بودیم
2 سال خودشو کشت
یه جورایی .........
مثلا می گفت دوست دارم
پسر بدی نبود
از لحاظ قیافه که خب ایده آل بود
خیلی ها اون زمان تو کفش بودن
پسرها خودشون می دونن دوره ی دبیرستان چه اتفاقاتی که نمی افته.. دوره ی بلوغ و .... بله دیگه...
همیشه هوامو داشت
باورتون نمیشه چند بار واسه خاطر من دست به یقه شده بود و کار به کتک کاری بیرون مدرسه هم کشیده بود
از این و اون میشنیدم که پشت سرم چقدر هوامو داره
اون دوران قبل از زمان عاشق شدنم بود و درسم فوق العاده عالی بود
هر وقت سر کلاس ریاضی، فیزیک، یا حتی درسای تخصصی چیزی می گفتم اولین نفری بود که با صدای بلند تایید می کرد... بعد از حل مساله بلند دست می زد..
خلاصه داستان داشتیم !
جاشم همیشه عوض میکرد
همیشه نیمکت جلوی من بود
یه روز بهم گفت
از من خوشت میاد؟
این موضوع رو جلوی جمع گفت و همه منتظر بودن که من چی میگم تا شلوغ کنن
منم با خنده گفتم
اگه موهاتو سیخ کنی و مشکی بپوشی آره.. چرا که نه..
نگاهش خیلی جالب بود.. انگار داشت با چشماش می خندید..
صبح روز بعدش خواب موندم و کلاس اول رو نرفتم..
خب میشناختنم و با اینکه دیر اومدم ولی راه دادن بیام تو..
وقتی رفتم سر کلاس باورتون نمیشه
موهاشو سیخ کرده بود .. سر تا پا مشکی پوشیده بود..
اومدم تو دستمو گرفت..
دستم و کشیدم و گفتم باورم نمیشه .. تو دیوونه ای...
روزای آخر مدرسه بود چند روز مونده بود تا فارغ تحصیل شدن..
کنار پنجره وایساده بودم و داشتم بیرونو نگاه می کردم
دست یکی رو روی شونه ی راستم حس کردم.. اومد کنارم وایسادو مثل من به بیرون نگاه کرد.. صورتش رو که برگردوند سمتم دیدم چشاش خیس شده..
پسر فوق العاده با احساسی بود..
بعد این همه سال...
هفت سال گذشت
اون روز که بعد از سال ها دیدمش
کلی ریش داشت و سر تا پا مشکی پوش..
همون مدل مویی رو که من دوست داشتم داشت.. سیخ سیخی !!!
......
.......
........
سه نفری رفتیم سر کلاس..
اینقدر محیطش برام سنگین بود که باورتون نمیشه..
سنگینی نگاهی رو روم احساس می کردم..
جزوه ی کنار صندلیم افتاد.. برگشتم که برش دارم.. دیدم همین جوری زل زده بهم...
استاد تو طول کلاس بارها اسمش و آورد.. گفت فلانی امروز حواست به درس نیستا..
دو جلسه به همین منوال گذشت..
استاد دیر اومده بود و عصابی هم بود..
اون روز اون ته کلاس نشسته بود و من جلو.. بعد از آنتراک دادن استاد البته سر کلاس!
پاشد بهم گفت فلانی باز هم ما رو تحویل نمیگیری؟
سکوت کردم
دوباره گفت اینقدر پیش اون نشین بابا بیا پیش ما هم بشین
من: آخه نمی دونی این رفیق ما یه چیزیه!
(خدایی بدون منظور گفتم)
بدون توجه به استاد داد زد تو یه چیز دیگه ای هستی نه اون
سرم رو که برگردوندم دیدم استاد با سیبیل های هرکول پوآروییش داره ما رو دید میزنه
هیچکدوممون متوجهش نشده بودیم !!!
استاد اخراجش کرد
رفت بیرون ولی بدتر از همه نگاه های دخترا بود
کلاس که تموم شد رفتم پایین تو محوطه با بچه ها نشسته بودم که دیدم اومد و کنارم نشست
خلوت که شد من موندم و اون
داستانش رو برام تعریف کرد...
بعد از دبیرستان دانشگاه رفت و سریع بعدش سربازی..
از دوران دبیرستان گفت...
چنان با ذوق داستان هایی رو که من دیگه داشتم فراموشش می کردم رو برام تعریف می کرد .. که انگار همین دیروز بود..
همه رو با جزئیات به یاد داشت...
هنوز هم دوسم داشت..
فهموندم بهش که نمیشه.. یعنی نمی تونم ... با حسرت بهم نگاه می کرد..
تنها کلامش این بود که هرگز نمی تونم فراموشت کنم...
....
پ.ن: من نمی دونم هی میگن ویتامین سی بخور سرما نخور ! روزی یه پارچ پرتقال.. بعدشم سیب.. کیوی.. لیمو.. نارنگی... و.... می خورم ولی
باز سرما خوردم !!!!
دیگه حالم بد شد از بس سوپو نخود و عدس خوردم!
دیروز چند سیخ کباب زدیم به بدن کلی فاز داد
چیه آخه همش سوپ !

6 نظرات:

نقطه چین ها . . . گفت...

بابا ناز نکن بهش پا بده!.. :-)) من جایی خوندم که ویتامین سی تاثیری نداره..و یه تصور اشتباهه!..کیا میگه سوپ هم بی فایده اس..همون کباب خوبه!.. :-)

یوسف

A.L.I گفت...

ازش سوال می کردی چی خوبه؟!

gharibe90 گفت...

چقدر عشقش پایدار و پاک بوده .. خوشم اومد .. قدرشو بدون .. بابا یکی هم پیدا شده نمی خواد تو بترشی ، لگد به بخت خودت نزن :))

A.L.I گفت...

عشق پاک و پایدار !
چی بگم
اگه خیلی احساس ترشیدگی می کنی می خوای تو رو بهش معرفی کنم ؟!

میم‌جان گفت...

اونی که تو دوران راهنمایی کاپلِ من بود ازدواج کرد ، الانم بچه داره :)
حتا یادی هم از من نمی کنه ، یه بار رفتم در خونشون با کلی ذوق و شوق ... کلا عوض شده بود .

بقیۀ عشقام یه طرفه بود ... کلا همش با کله تو در و دیوار بسته بودم !

A.L.I گفت...

بقیه ی عشقات !
دله یا دروازه غار
عیبی نداره این ها نشدن برو سراغ بعدی

Followers

با پشتیبانی Blogger.