۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

\/\/\/\/|/\/\/\/\

 
روزها میگذرند ولی با حسرت ..
حسرت به کسی که 4 قدم آن طرف تر هر شب با یک نفر همخواب می شود ..
روزهای من پر است از حسرت های جوانی.. حسرت چیزهایی که تنها در ایران ممنوع است..
شاید اگر جای دیگر .. کشور دیگر.. یا آدم های دیگر بودند دنیا اینقدر دلگیر نبود.. شاید به قول او جبر است و باید ساخت چاره چیست؟
روزهای من پر است از حسرت روزهایی که بی تو هدر رفت.. روزهایی که اگر نبودی یادت بود.. اگر بودی همه چیز بود..
شاید نشنوی .. شاید نبینی.. شاید حتی ندانی.. چه روزهایی را از دست دادم..
وقتی جایی بودم که تو هم بودی همان بس بود.. از نفس کشیدن در آن هوا .. از بودن کنارت.. از وجودت.. از خود خود خودت لذت می بردم..
به دور از همه .. به دور از نگاه ها به چشمانت خیره می شدم تا خودم را پیدا کنم.. خودم را که در برق چشمانت در وجودت گم شده بودم..
آری بد روزگاری بود.. روزها برایم سال و سال ها قرن.. ولی خوب مانده ام .. هنوز همان پسر قدیم.. هنوز هم وقتی استاد قدیمم من را میبیند و با لبخندی بر لب به من می گوید اخم کن از خنده روده بر می شوم.. هنوز هم گاهی با توام.. نه زیاد ولی هستم.. چه قدر سخت است هر روز از کنار جایی عبور می کنم که روزها خودم و شب ها فکرم آنجا بود.. تعطیلات عید بدترین خبر بود.. ندیدنت آن هم دو هفته.. هر دو آمدیم .. تا آخرین روز.. یادت هست؟
رفتم سر میزت از نشستن در جایت لذت می بردم..
دست کردم زیر میز برگه ای را دیدم.. اسمت در بالایش می درخشید.. با خود گفتم بر می دارم.. برای یادگاری... ولی دلم نیامد.. چه طور بعد از این من باشم ولی بی تو.. چه طور صبح ها از خواب برخیزم بدون فکر به تو.. این دیوانه کننده است..
خیلی حسرت می خورم.. این روزها دو برابر شده.. حالا اگر کسی عاشق پیشه را ببینم که نا امید است می دانم چه طور او را به وصال برسانم.. حالا می دانم وقتی یک نفر تمام زندگیت می شود ترک او سخت نیست بلکه محال است.. ولی من همیشه برای چیزهای محال ساخته شده ام.. این را زندگی به من آموخت وقتی که تنها 8 سال داشتم ولی همه چیز را درک می کردم.. مجبور بودم در جایی باشم که نمی خواهم.. کنار کسی که دوستش ندارم.. ولی حیف که قول داده بودم.. که پسر خوبی باشم.. این را تو به من آموختی .. زمانی که روی سینه ات بودم و مرا می فشردی و هر دو می لرزیدیم.. آه که چقدر یک انسان می تواند پلید باشد.. قسم خوردم.. چند ماهی است.. اما به کسی نگفتم.. شما هم نگویید.. که انتقام آن روزها را از تو بگیرم.. روزهایی که از هر شبی سیاه تر بودند.. برای پسری به قول بعضی ها حساس.. احساسی.. و صد البته زود رنج.. خب معلوم است دیگر ته تقاری است و لوس.. طبیعی است.. بزرگ می شود..
اما من بزرگ شده بودم از همان روزی که آن همه سختی و فشار را تحمل کرده ام..
پدر بزرگ یادت هست؟ می گفتی این سختی ها برایت خوب است.. آینده ی خوبی داری.. لبخندی به لب و آتشی در درون.. این بود حال من.. ولی مثل همیشه در چهره ام احساسم معلوم نبود..
دلتنگم برای روزهایی که بی تو گذشت.. ولی گذشت.. اینقدر متنفرم از این جمله.. "گذشته ها گذشته.." .. این جمله اصولا برای "ماست مالی" به کار می رود..
حال من مانده ام و ظاهری آرام ولی باطنی خروشان.. این است حاصل دو دهه زندگی.. زندگی به من چیزهای زیادی آموخت.. آموخت که راحت دل نبندم.. هر واکنشی را با واکنش مناسب پاسخ دهم.. به راحتی همه را دوست داشته باشم ولی به آسانی عاشق نشوم..
روزگار گل و بلبلی است ..
روزهایی سرشار از نفرت و دوستی.. کینه و عشق.. هر چه هست.. به قول پیر مراد " این نیز بگذرد " ...


0 نظرات:

Followers

با پشتیبانی Blogger.