۱۳۹۰ آبان ۵, پنجشنبه

اون آقاهه !




پرسید شبی زحال من دلدارم

گفتم که ز رنگ و روی تو بیزارم


گفتا نکنه دو تا شده شلوارت؟!


گفتم پ ن پ فقط تو رو دوس دارم!


***********************
در حاشیه ی خبر ها ...


بعضی مواقع یه خاطره ی بد یا یه رفتار ناشایست از یه نفر می تونه سالها به کابوسی برای آدم تبدیل بشه
توی داستان هایی که از گذشتم توی این وب منتشر کردم شاید دیده باشید که گفتم در دوران راهنمایی نه تنها مشکلی در مورد مدرسه و درس نداشتم بلکه دوران خوب و متفاوتی برام بود
ولی در مورد ناظم مدرسه براتون نگفتم !
راستش من یه رفیقی دارم که حدودا 2 سالی از من بزرگتره
دوران راهنمایی رو با هم توی یه مدرسه می رفتیم
اون نیمه ی دومی بود و من نیمه ی اولی و بطبع یه سال تحصیلی ازم بالاتر بود
آدم نسبتا خجالتی و نسبتا مذهبی هم هست
مثل من هم مبصر و همه کاره ی مدرسه نبود سرش به کار خودش بود و بس
نمراتش هم خوب بود
اینا رو گفتم تا کمی با شخصیتش آشنا بشید
توی اون مدرسه ناظمی داشتیم سی و چند ساله که خب مثل باقی پرسنل رابطه ی نزدیک خانوادگی هم با هم داشتیم و جلوی من سوتی نمی داد
ولی همون موقعی که سال اول بودم دیدم که بعضی از بچه هایی که سر کلاس شلوغ می کنن رو می بره قسمت پشتی حیاط مدرسه
برام خیلی جالب بود که چرا همیشه پسرهای خوشگل رو می بره
تا اینکه از یکی از بچه های سال سوم که منو میشناخت پیگیر ماجرا شدم که اونم پاسخم رو با یه لبخند داد و گفت می فهمی !
درجه ی فضولیم زده بود بالا
تا اینکه یه روز دیدم یکی از بچه هایی که بعدها هم محله ای هم شدیم رو داره با خودش می بره البته اینو بگم که هیچ وقت با زور نبود و همیشه با نوازش و قربون صدقه رفتن می بردشون !
خلاصه منم یواشکی دنبالشون رفتم
خب اولش برام خیلی شوک آور بود که چطور یه آدمی که وظیفش تربیت روح و روان یه بچست می تونه اینقدر پست باشه
اون بچه ها رو می برد و ترتیبشونو می داد
از اون روز به بعد دیگه هیچ دانش آموزی رو به دفتر معرفی نکردم ، در مورد این قضیه هم با هیچ کس صحبت نکردم تا همین الان که دارم بازگوش می کنم
پسر ها تو دوره ی راهنمایی و دبیرستان کنجکاوترین جانداران روی زمین هستن !
همین کنجکاوی باعث شد که بچه های دیگه هم برن دنبالشون و ببینن که چی کار می کنن
و این مساله مثل توپ توی مدرسه ی به اصطلاح نمونه مردمی به صدا دراومد و همه حتی والدین بچه ها هم قضیه رو فهمیدن و بعضی ها خواستار انتقال بچه هاشون به مدرسه ی دیگه ای شدن
خبر به مدیر مدرسه رسید و اون هم براش یک شرط گذاشت
گفت که باید زن بگیری !
گفت اگه زن نگیری نه تنها از این مدرسه بلکه از آموزش و پرورش اخراج میشی!
این مساله رو تنها پرسنل می دونستن و من !
هیچ کدوم از بچه ها نمی دونستن حالا بماند که چه جوری !
این مثلا آقای محترم هم پذیرفت که زن بگیره
خلاصه مامانه هم رفت دنبال یه دختر و با همون هم ازدواج کرد
از اون روز به بعد هر روز صبح که به مدرسه میومد توی دفتر مدرسه 20 دقیقه فقط غر می زد
و از زندگی بدش شکایت می کرد
خلاصه زنش هم نتونست دووم بیاره و بچه دوست داشت ولی ایشون دوست نداشتن و همین مساله هم باعث شد که زنش بره و از دادگاه تقاضای طلاق کنه
بعد از گرفتن آزمایش از هر دو متوجه شدن که این آقا بچه دار نمیشه
همین سند هم کافی بود تا دادگاه حکم طلاق رو صادر کنه
مدیر مدرسه هم دووم نیاورد و اونو به مدرسه ی سطح پایین تر تبعید کرد
چند وقت پیش داشتم با همون دوستم که اول پست بهتون گفتم صحبت می کردم
تا اینکه یهو این آقای ناظم رو دیدیم
بعدش این دوستم روشو برگردوند تا رد بشه
قضیه رو ازش جویا شدم و اون هم گفت که این هم مثل بعضی ها مریضه !
مریضه؟! یعنی چی؟
آره همجنسبازه !
چی؟ چی داری میگی؟
آره من خودم بارها دیدم مگه نمی دونی همه ی بچه ها می دونستن !
من خودم رو زدم به اون راه و تظاهر کردم که چیزی نمی دونم و ازش پرسیدم چرا اینو میگی؟
اینم شروع کرد به جمع بستن کل آدم های همجنسگرا با این آدم
منم ساعت ها باهاش صحبت کردم دلیل آوردم بحث کردم
ولی اون از مواضعش کوتاه نمیومد
میگفت هرچی رو بگی من قبول می کنم ولی این یکی رو نه
تو که نمی دونی این چه کارایی می کرد
تو چرا از این کارش دفاع می کنی؟
من که دفاع نکردم من خودم از این کارش متنفرم که بچه های مردم رو توی اون سن به اون کارها وادار می کرد
اما فایده ای نداشت و همیشه من هر حرفی که در دفاع از حقوق همجنسگرا ها می گفتم ایشون وصلش میکرد به اون آقا
واقعا بعضی موقع ها آدم می مونه که چی باید بگه
و اصلا چی درسته و چی غلطه !
بعد از این که اون همه باهاش صحبت کردم حالا حس می کنم که کمی واقع بین تر شده
ولی بازم جای کار داره
دلم می خواد بعضی موقع ها ...
بی خیال


پ.ن: در پایان باید روز جهانی كوروش بزرگ رو به همه ی ایرانی ها تبریک و فرخنده باد بگم و چه قدر خوب میشد که در آستانه ی این روز همه ی وبلاگ ها و وب سایت ها یک خط هم که شده در مورد این بزرگ مرد تاریخ بنویسن یا حداقل عکس پروفایلشونو در فیس بوک به نمادهای کوروش بزرگ تغییر بدن
اینم یه هدیه ی کوچیک به مناسبت این روز بزرگ

دانلود در جستجوی زیبنده های کوروش بزرگ با لینک مستقیم



4 نظرات:

نقطه چین ها . . . گفت...

..یعنی مدیر میدونست وبه این راحتی گذشت کرد؟؟..بعدشم بچه ها چی؟..موضوع به همین راحتی تموم شد؟!..
عجب..اینجورآدما آبروی ماروبردن دیگه..وهمینا توی مملکت ما آزادن..بعد همجنسگراها اعدام میشن!!..

یوسف

Bardia گفت...

یوسف:
آره مدیر مدرسه می دونست
با پادرمیونی چند نفر از دادن گزارش صرف نظر کرد
بدون دلیل هم که نمی تونست بیرونش کنه
آخه یارو برادر شهید هم بود !
اصلا واسه همین خانواده ی شهید بودن بود که استخدام شده بود و هنوز هم هست
مدیر اولیا رو خواست و باهاشون جلسه گذاشت
آخه مدرسه ای نبود که بتونه کسی به همین راحتی ازش دل بکنه
خیر سرشون نمونه مردمی بود
بهترین دانش آموزا از این مدرسه بودن

Reza Cupid Boy گفت...

دلم می خواد بعضی موقع ها ...
این تیکه خیلی خوب بود!!!‌:))))
وایسا ببینم!!! یعنی چی که مثه بقیه پرسنل رابطه فامیلی باهات داشت؟ :)))) این جوری پس مبصر اینا میشدی داداشی؟

Bardia گفت...

Reza Cupid Boy :
هیچکدومشون با من فامیل نبودن ولی آشنا بودن
راستش نمی خوام بگم بی تاثیر بود ولی خب انصافا اون موقع هیچکی حریف من نبود تو مدرسه، با من مثل یک پرسنل رسمی رفتار می کردن
البته این وسط یه رازی هم هست که هرچی می خوام جلوی دهنمو بگیرم نمیزارین که ! :دی

Followers

با پشتیبانی Blogger.