۱۳۹۱ خرداد ۵, جمعه
رد هت و پسر خاله !
امروز داشتم آهنگ ابی رو گوش میدادم
" وقتی که من عاشق میشم دنیا برام رنگ دیگس ....
... وقتی که من عاشق میشم عاشقتر از من دیگه نیست...
...توو جوون سپردن واسه عشق هیچکی سر از من دیگه نیست...
... وقتی که من عاشق میشم فصل دوباره موندنه
فصل رباعی و غزل فصل دوباره خوندنه...."
یادش بخیر واقعن چقدر خاطره دارم با این آهنگ
تو خونمون یه رادیو ضبط داشتیم
و یه عالمه آهنگ و شعر و ترانه
شهر قصه رو هم یادمه
همیشه از سر صبح تا شب روشن بود
هر روز با اهنگ بزرگ میشدم
یه روز واسه مدرسه (دوران ابتدایی) قرار بود یه روزنامه دیواری چاپ کنیم
وظیفه ی منم طبق معمول جمع آوری و نوشتن مطالب بود و البته با سپاس از معلم پرورشی برای چسبوندن این کاغذ با 4 تا چسب که هیچوقت توی اون 5 سال ندیدم جا
چسبی داشته باشه همیشه باید با دندون می بریدش !
یه کتاب لطیفه داشتم که پر از لطیفه های مورد دار بود
روزنامه دیواریه شامل 5 بخش بود که یه بخشش مربوط به لطیفه ها بود !
بله !
تا 1 شب بیدار بودم تا تکمیلش کنم
رسیدم به بخش لطیفه ها
منم نامردی نکردمو چند تا از اون لطیفه های مورد دار رو نوشتم !
من چون با معلما میرفتم سر کلاس بچه ها که رفتن و سر جاشون نشستن منم رفتم اتاق معلم پرورشی
دیدم که نیست و گفتم جهنم خودم وصل می کنم !
بعد از یکی دو ساعت دیدم چند تا از بچه ها که می خواستن سر به تنم نباشه دارن با لبخند از کنارم رد میشن
یکی از بچه ها که جا داره ازش از همینجا سپاسگذاری کنم !
اومد و زیر گوشم گفت که برم و ببینم جلو بورد چه خبره !
بله !
همه محو خوندن بودن !
در یک عملیات ضربتی همه رو جمع کردم !
آخه نصفه شبی وقت جک نوشتن بود ؟!
....
چند روز پیش که پیش پسر خالم بود
(2 سالشه ! دیشب هم مثلن تولدش بود ! )
دیدم داره با زور فیتیله نیگا میکنه!
خاله ی پروفسورم (!) معتقده که اونا حتمن یه چیزی می دونن که این برنامه ها رو می سازن ! لابد واسه بچه ها خوبه !
از سر همین برنامه ی وزین (!) یاد گرفته انواع وسایل دم دستشو پرت می کنه !
و هزار تا کار دیگه که قبل از دیدن اینا انجام نمی داد !
حتمن بچه های کامپیوتر خوب می دونن که وقتی جایی میرن
حالا به هر دلیلی
اولین اقدام صاحب خانه درخواست برای بررسی پی سی مورد نظر یا لپ تاپ و مشاوره ی کامپیوتریه !
اما یه چند باری به درخواست شوهر خالم براش موزیک ویدیو بردم
همیشه هم وقتی میرم پیش پسر خالم سریع می پره توو بغلم و میگه "علی آقا آینگ" !
یعنی آهنگ !
خلاصه این بچه هر چقدر مثل خودم شاده... این خاله ی ما غمگین !
میگم ما که با هایده و مهستی و گوگوش و ابی و داریوش و ... بزرگ شدیم شدیم این !
وای به حال اینا که با عمو قناد میخوان کشورو بسازن !
یه جایی خوندم بچه های ژاپنی وقتی برای بار اول میرن مدرسه بهشون میگن که شما کشوری دارید که هیچی نداره... نه کشاورزی نه علم نه دامداری
این شما هستید که باید اینا رو سر و سامون بدین !
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
2 نظرات:
خب منم که دلم می خواد سر به تنت نباشه باید به چی بخندم الان ؟ :)))
تو کل این پست هیچ موضوع محوریه دیگه ای از نظر تو وجود ندارد دیگه !
ارسال یک نظر